کد مطلب:275717 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:344

ترجمه خطبه البیان
عبدالله بن مسعود - به اسنادی كه در متن خطبه مذكور افاد - گوید: زمانی كه امیرالمومنین امر خلافت را عهده دار گردید، پس از سه روز به بصره آمد و به مسجد جامع مسجد شرفیاب شده برفراز منبر قرار گرفت و سخنانی ایراد فرمود كه عقول را به شگفتی و بدنها به لرزه افكند. مردم چون این سخنان را از حضرتش بشنیدند بسیار گریستند و صداها را به فریاد و ناله و شیون بلند كردند. امیرمومنان علیه السلام در آن جمع فرمود كه: رسول خدا صلی الله علیه و آله با او در نهان سخن گفته و اسرار پنهانی كه میان خدا و پیامبرش وجود داشته برای او بازگو كرده است. از این رو، نوری كه در روی پیغمبر بود به روی علی بن ابی طالب علیه السلام منتقل شده است. پیامبر خدا در بیماری و مرضی كه منجر به وفاتش گردید امیر مومنان را وصیت كرد كه خطبه البیان را بر مردم انشا كند كه در آن علم گذشته و آینده و آنچه كه واقع شده و می شود - تا روز رستاخیز - آمده است.



[ صفحه 66]



امیر مومنان هم بعد از رحلت پیامبر به پاخاست، در حالی كه بر ظلم و ستم امت صبر پیشه كرده بود. چون عمر حضرتش به لب بام رسید و زمان آن بود كه به وصیت پیامبر عمل نماید، حضرتش برای مردم خطبه ای ایراد فرمود كه خطبه البیان ش خوانند. امیر مومنان در بصره و بر فراز منبر قرار گرقت و خطبه ای ایراد كرد كه آخرین خطبه خضرتش بود. حضرت در آن خطبه ستایش خدا را بجا آورد و بر او ثنا گفت و یادی از پیامبر خدا نمود. آنگاه فرمود: ای مردم! من و حبیبم بسان این دو انگشتیم، و اشاره فرمود به انگشت سبابه و وسطای خود. آنگاه فرمود: اگر آیه ای از كتاب خدا نبود، هر آینه خبر می دادم شما را به آنچه كه در آسمانها و زمین است و آنچه كه در دل زمین جای دارد كه بر من چیزی از آن بنهان نباشد و كلمه ای از نظرم دور نمانده است. البته به من وحی [1] نمی شود، بلكه آنچه كه به من می رسد دانشی است كه رسول خدا به من تعلیم فرموده است. هر آینه پیامبر خدا با من به سر سخن گفت و هزار مساله در میان نهاد كه هر مساله هزار باب دارد و بر هر بابی هزار فرع متفرع است. بپرسید از من پیش از آن كه مرا نیابید. بپرسید از من از آنچه در زیر عرش است تا خبر دهم شما را. اگر نبود كه گوینده ای از شما بگوید: كه علی بن ابی طالب جادوگر است، - چنانچه در حق پسر عمم گفته شد - هر آینه خبر می دادم شما را به جایگاه رویایتان و



[ صفحه 67]



دفینه های پنهان در زیر زمین. هر آینه خبر می دادم شما را از اعماق زمین. و این است آن خطبه ای كه خطبه البیان ش گویند.

به نام خداوند بخشاینده مهربان

سپاس خدایی را كه آسمانها را به قلم صنعش - بی آنكه الگویی برای او باشد - بیافرید، و گستردنیها را هموار كرد، و كوهها را در جای خود تثبیت نمود، و چشمه ساران از زمین جوشانید و جاری ساخت، و بادها را فرستاد، و افلاك را فراهم آورد و در مسیری مشخص به حركت در آورد. سپاس از آن خدایی است كه ماههای سال را ایجاد كرد، و ابرها را مسخر خویش گردانید، و منزلگاههای ماه - در آسمان - را تقسیم نمود، و سیاهی را بر شبهای تار فروریخت، و اجسام را پدید آورد، و ابرها را بیافرید، و ازمنه را بیافكند. اوست سر منشا امور، و تضمین كننده روزی، و به هم آورنده استخوانهای پوسیده. ستایش می كنم او را بر روزیها و فراوانیشان. شكر می كنم او را بر نعمتها و استمرارشان. شهادت می دهم كه معبودی جز خدا نیست. اوست یكتای بی همتا. شهادتی كه گوینده بدان را به اسلام می كشاند، و او را از عذاب روز رستاخیز ایمن می دارد. شهادت می دهم كه محمد بنده او و خاتم فرستادگانش است. اوست كه دعوت حق را منتشر ساخت. خداوند او را به سوی امتی گسیل داشت كه به بندگی بتها دل مشغول بودند. بر اثر پرستش بتها افراد قابل در وادی گمراهی در غلتیده بودند. پرواز كنندگانشان با زبان عصیانگری هدایت گشته بودند و فریب



[ صفحه 68]



خورده به سبب زیور نادانی و گمراهی مرتكب اشتباه شد. رسول خدا پیام خود را رساند حال آنكه بر مفاد آن آگاه بود، و به سبب قرآن دعوت شیطان را محو و نابود نمود، و بینی نادانان عرب و بزرگانشان را به خاك مذلت مالید تا اینكه دعوتش به حق و حقیقت، صبح را برای امت به ارمغان آورد. بر این امت به سبب پیامبر و پیامش دعوت بزرگ راست آمد و ریشه هایش پاك و پاكیزه گشت. ای مردم! مثل سیر كرد و عمل ثابت گردید. ترس نزدیك شد و اجل فرارسید. با زمان رخت بر بستن از این دنیا فاصله چندانی ندارم و از عمرم جز اندك زمانی بیش باقی نمانده است. پس بپرسید پیش از آنكه مرا در میان خود نیابید. ای مردم! منم آگاه كننده از اسرار كائنات. منم آشكارگر آیات كتاب خداوندی. منم كشتی نجات. منم سر ناپیدا. منم كسی كه دارای دلایل روشن است. منم سر منشا جوشش فرات. منم كسی كه تورات را به زبان عربی ترجمه نمود. منم نزدیك كننده پراكنده ها. منم پدید آورنده معجزات و خوارق عادات. منم سخن. گوینده با مردگان. منم گشاینده سختیها. منم حلال مشكلات. منم زایل كننده شبهات. منم شیر بیشه نبرد. منم از بین برنده سختیها. منم نشانه خداوند صاحب اختیار. منم حقیقت اسرار. منم در ظاهر علی ای كه حیدر كرار است (یعنی در نبرد هیچگاه پشت به دشمن نمی كند و همیشه به پیش می تازد). منم وارث دانش خداوندی. منم درهم كوبنده كافران. منم پدر امامان پاكباز. منم ماه در برج سرطان. منم دنباله شب پانزدهم ماه. منم شیر شره. منم سعد زهره. منم [سیاره] مشتری ستارگان. منم



[ صفحه 69]



[سیاره] زحل ستارگان پر نور. منم چشم دو ستاره شرطین. منم گردن سبطین (دو سده متوالی). منم حمل اكلین. منم عطارد فضیلت. منم قوس عراك. منم فرقد سماك. منم مریخ فرقان. منم شاهین ترازو. منم ذخیره مردان شاكر. منم تصحیح كننده زبور. منم تاویل برنده تاویل. منم مصحف انجیل. منم فصل الخطاب. منم ام الكتاب. منم ریسمان ابرار. منم صاحب بقره. منم سنگین كننده ترازوی اعمال. منم برگزیده آل عمران. منم بزرگ بزرگان. منم تمامی انعام. منم پنجمین از اصحاب كسا. منم روشنگر زنان. منم صاحب اعراف. منم كمر شكن گذشتگان. منم دایر مدار كرم. منم توبه شخص پشیمان. منم صاد و میم. منم سر ابراهیم خلیل. منم محكم كننده رعد. منم سعادت كوشش كننده. منم نشانه آشكار معبود. منم استنباط گر هود. منم بخشش خلیل. منم آیه بنی اسرائیل. منم مخاطبین اصحاب كهف. منم دوستدار صحف. منم راه استوار. منم روشنگر مریم. منم سوره كسی كه قرآن تلاوت كند. منم تذكره آل طه. منم ولی پاك سرشتان. منم ظاهر شونده با انبیا. منم تكرار كننده فرقان. منم نعمت خداوند رحمان. منم محكم كننده سوره های طواسین. منم پیشروی آل یاسین. منم حاء سوره حوامیم. منم سیراب كننده زمر. منم نشانه ماه. منم نگاهبان كمینگاه. منم ترجمه صاد. منم صاحب كوه طور. منم حقیقت شادی. منم بلندای كوه قاف. منم كوبنده احقاف. منم ترتیب گر صافات. منم شركت كننده در ذاریات. منم سوره واقعه. منم سوره های عادیات و قارعه. منم سوره قلم. منم چراغ تاریكیها. منم نزدیك كننده. منم تاویل گر قرآن. منم آشكار كننده بیان (قرآن). منم صاحب ادیان. منم سیرابگر تشنه لب. منم بند ایمان.



[ صفحه 70]



منم قسمت كننده بهشت. منم كیوان امكان. منم روشنگر امتحان. منم نجات دهنده از آتش دوزخ. منم حجت خداوندی بر جن و بشر. منم پدر امامان پاكباز. منم پدر مهدی كه در آخر الزمان قیام كند. آن گاه مالك اشتر برخواست و عرض كرد: ای امیر مومنان! چه هنگامی قائم از فرزندان تو قیام می كند؟ حضرت فرمود: آن زمان كه باطل و ناچیز پیشرفت كند و حقایق سبك و خوار شود و برسد آنچه كه خواهد رسید. جور و فساد بر پشت مردم سنگینی كند. كارها به یك دیگر نزدیك شود و آشكارا كردن خبرها ممنوع گردد و بینی مالك به خاك مالیده شود. پای كوبنده در راه شر پای بفشرد و سقوط كننده در وادی جهل و ضلالت در غلتد. قنوات خشك شود و قبایل و عشایر از فرمان امام عادل بیرون روند و سختیها و كینه ها شدت گیرد. جمعیتها پراكنده گردد و نفوس كوتاه عمر شوند. فتنه های بی شمار مردمان را سرگردان و متحیر كند و اندیشه های ناصواب برانگیخته شود. مردمان درنده خوی گرگ صفت و خارپشت طبیعت بر خروش و غوغا گرد هم آیند. امواج فتنه و بلا و صدای مخالف و مخالفین به جنبش در آید. حاجیان از انجام مراسم حج ناتوان گردند و شیفتگیها و آشفتگی و آزمندی تشدید یابد. بدیها پی در پی و هلاكتها و عذابها نزدیك به یك دیگر شوند. جنگجویان باهم گلاویز شده و آتش جنگ و اختلاف زبانه كشد. در میان اعراب اختلاف افتد و بازجوییها سخت شود. ترسندگان پای به عقب گذارند و وامها وا خواست شود. اشكها از چشمها روان گردد و مردمان سست اندیشه فریب خورند. شادمانیها از بین رود و شادی كننده ای نباشد. بانگ فریاد از هر



[ صفحه 71]



سو بر آید و شورشیان سر به شورش بردارند و در هر شهر و منطقه ای به زد و خورد پردازند. روسا از مرئوسین خود به عجز و لابه افتند و نور آفتاب توانایی غلبه بر تاریكی را از كف بدهد. گوشها نشنوند و عفت و پاك دامنی از میان برود. دادخواهی و درستی مورد ملامت و اعتراض واقع گردد و شیطان بر امور چیره و مستولی شود. گناهان رو به فربهگی نهد و زنان حاكم گردند و حوادث گرانبار شود. نااهلان سموم اخلاقی را سم پاشی كنند و جست و خیز كنندگان هجوم آوردند. خواهشهای نفس تنوع یابد و بلایا بزرگ گردد و شكوه ها فراوان شود و اختلافات و مشاجرات دنباله دار شود. متجاسر متجاوز بسی پا از گلیم خود فراتر نهد. خشمگینان فراوان به خشم آیند و به جنگ و خونریزی اقدام كنند. سخت گیرندگان به تجاوز و تاخت و تاز سرگرم شوند و طاعنان در دین حاضر جواب گردند. شدت نبرد و معركه ها بیابانها را غبار آلوده گرداند و بر اثر خشكسالی عالی از آب و گیاه نماید. بانگ و فریاد سلاطین و زمامداران گوش فلك را كر كند و سنگ دل سخت كردار در تیر اندازی غالب آید. ستم پیشگان خاك مذلت بر مردم فرو پاشند. زلزله زمین را فراگیرد و اقامه حدود و واجبات الهی معطل ماند. امانت ضایع گردد و خیانت و كژدستی نمایان شود. محافظه كار بسی ترسان باشد و خشم و كینه توزی شدت یابد و مرگ سبب هراس بیش از اندازه مردمان شود. اشرار امور را در دست گیرند و اخیار بازنشسته شوند. پلیدی بر دارندگان و ثروتمندان مستولی شود و مردمان شقاوت پیشه به آرزوی خود رسند. دانشمندان و بزرگان قوم به كژ اندیشی روی آورند و امور بر آنان مشتبه گردد. سستی و پا به گل ماندن در كارها امری رایج



[ صفحه 72]



باشد. در قرعه زدن حریص و بخیل غالب شود و رستگار و فیروزی یافته ای یافت نشود. راحتی و آسایش از مردم بازداشته شود. پر خوری رواج یابد. مهموم از سر ناشكیبایی و ترس مفرط و آزمندیش سر به گریبان فرو برد. مرد از ترسناكی گریزان شود و اوضاع تیره و تار گردد. افراد از پریشانی به ورطه هلاكت افتند و روزگاری پیش آید كه هر كس از وخامت اوضاع روی ترش كند و مردان شیر خوی سخت منكوب شوند. گوساله ای كه تازه بنیه گرفته به آهستگی بدود (كنایه است از كودك گوساله صفت كه روی كار بیاید و در امور عامه دخالت كند، یا كسی كه در میانه مردم تفرقه افكنی كند و شق عصای مسلمانان نماید و یا در آسمان برقی كه به آهستگی سیر كند ظاهر گردد كه راست و دراز باشد و به جانب راست و چپ میل نكند). از بالا به پایین افتد چیزی كه بس شگفت باشد و روشن گرداند افیق را (كه مراد گردنه افیق باشد كه در كتاب الملاحم و الفتن ذكر شده است). دور كند دور كننده را و به جستجو در آورد جستجو كننده را و به كوشش وادارد كوشش كننده را و به مشقت و رنج و تعب اندازد به مشقت و رنج و تعب اندازنده را و خشمگین گرداند خشم گیرنده را. خون به رایگان و باطل ریخته شود و كینه جو از شهری به شهری به شتاب پیغام فرستد. آزمندی فزونی یابد و قبایل پراكنده شوند. شماتت كنندگان یك دیگر را شماتت كنند. كهنسالان به مشقت و رنج و تعب افتند و گرفتاران درهم شكنند. خشمگینان اندوهگین و پشیمان شوند و رنجبر به اندكی از مال (كمتر از آنچه كه استحقاق دارد) برسد و به سختی و مشقت افتد. سوگند به ستاره حلقه دار، قرآن زر و زیور داده شود، و خوانها و



[ صفحه 73]



گستردنیها سرخ گردد. آن زمان كه به حالت تسدیس رسد شرطان (كه منزل اول از منازل ماه است) و به حالت تربیع رسد زبرقان (یعنی ماه) و به حالت تثلیث رسد حمل و در خانه سهم (یعنی در حال مقارنه باشد) واقع شود زحل و ناپدید شود هر چیزی كه به چیز دیگری بازگردد. عبور از بیابانهای میان مكه و بصره ممنوع شود و فرمانها و حكمها و اندازه گیریها ثابت شود و نشانهای دهگانه ظاهر و كامل شود و زهره به حالت تسدیس رسد و سختی فراگیر شود (یا گروهی از مردمان پراكنده از اطراف و اكناف گرد هم آیند). گروه پهن بینیها از جانب مشرق ظاهر گردند كه پست است استخوانهای بینیهایشان و به توهم افتند كوتاه بالایان درشت اندام بزرگ پیكر كه مردمانی نیك و گرانمایه (ظاهرا مراد حسنی و شعیب بن صالح باشند) بر آنها غالب شوند و معیوب كنند زنهای آزاد را و مالك شوند جزیره ها را. آنان سر منشا نیرنگها و فریبكاریها و بی وفاییها باشند. آنان خراسان را ویران كنند و ملازمین خانها را از خانه نشینی به كارشان بازگردانند و حصارها را ویران كرده آشكار كنند آنچه را كه پنهان و حفظ شده است. آن گاه شاخساران قطع كنند و عراق را فتح نمایند و در مخالفت و دشمنی و زیان رساندن و خونی كه ریخته می شود بر یك دیگر سبقت جویند. پس در این هنگام در انتظار خروج صاحب الزمان باشید. آن گاه حضرتش بر بالاترین پله منبر نشسته و آهی كشیدند. آن گاه فرمودند: آه از سخن گفتن لبها و پژمرده شدن دهانها. راوی گوید: آن گاه حضرت به جانب چپ و راست خود نگاهی كرده متوجه جماعتی از بزرگان و موجهین اهل كوفه شدند. بزرگان قبایل در پیش روی حضرت در سكوتی كامل فرو رفته بودند در حالتی كه



[ صفحه 74]



گوئیا مرغ آسمان بالای سر ایشان نشسته است. حضرت آهی سرد از دل بر كشیدند و ناله ای اندوهگین سر دادند و اندك زمانی كوتاه آرام گرفتند. در این حال سوید پسر نوفل كه از سران خوارج بود از روی تمسخر به پا خواست و گفت: ای امیر مومنان! آیا تو در آن زمان كه از آن یاد می كنی حاضر هستی؟ و آگاهی بدانچه كه خبر می دهی؟! راوی می گوید: امام علیه السلام متوجه او گردید و بر قامتش نگاهی خشم آلوده افكند. سوید بن نوفل صیحه ای بلند به سبب بزرگی عذابی كه بر او نازل شده بود زد و جابجا جان به جان آفرین تسلیم نمود. جسدش را از مسجد بیرون بردند در حالی كه پاره پاره شده بود. حضرت پس آن گاه فرمود: آیا به مانند منی را استهزا می كنند؟ یا بر همچون منی اعتراض می نمایند؟ آیا سزاوار است كه همچو منی سخن گوید به چیزی كه نمی داند و ادعا كند چیزی را كه برای او سزاوار نیست؟ به ذات خدا سوگند، باطل كنندگان حجت خدا به هلاكت خواهند رسید، كه اگر بخواهم باقی نمی گذارم بر روی زمین كافری كه خدا را انكار كند و نه منافقی كه پیامبر را پذیرا نمی گردد و نه كاذبی كه كمر به تكذیب وصی بسته است. از حزن و اندوهی كه مرا فراگرفته شكایت به درگاه خدا می برم و می دانم از جانب خدا آنچه را كه نمی دانید. راوی می گوید: در این هنگام صعصعه بن صوحان و میثم و ابراهیم بن مالك اشتر و عمرو بن صالح به پاخواسته گفتند: ای امیر مومنان! برای ما آنچه كه در آخر الزمان اتفاق می افتد را بیان كن، چرا كه قلبهای ما را شاداب و زنده می گرداند و ایمانمان را از



[ صفحه 75]



جهت دوستی و كرامت دو چندان می نماید. - راوی گوید: - در این هنگام حضرت به پاخواسته و خطبه ای شیوا ایراد فرمودند كه مردم را به بهشت و نعماتش تشویق و از دوزخ و آنچه در اوست بر حذر می داشت. حضرتش پس از آن فرمودند: ای مردم! من از برادرم پیامبر خدا شنیدم كه می فرمود: در امت من یكصد خصلت باهم گرد می آیند كه در میان امم دیگر بی سابقه است. - راوی گوید: - در این هنگام دانشمندان و فضلای قوم به پای خواسته و بر كف پاهای حضرتش بوسه زده گفتند: به پسر عمت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تو را سوگند می دهیم تا برای ما آنچه كه در گذر زمان می گذرد به كلامی كه دانا و نادانان آن را درك كند بیان نمایی. راوی گوید: پس آن گاه حضرت خدای را سپاس گفت و یادی از پیامبر خدا نمود و فرمود: من شما را خبر دهنده ام به آنچه كه در بعد من می گذرد و به آنچه كه در آخر الزمان به وقوع می پیوند تا خروج صاحب الزمان، كه به پا دارنده امر ما و از ذریه فرزندم حسین است. آنان گفتند: آن واقعه در چه هنگام است، ای امیر مومنان؟ حضرت فرمود: زمانی كه مرگ در فقها شایع شود و امت محمد صلی الله علیه و آله نمازها را ضایع كنند، و پیروی از شهوات نمایند. امانتداری كم و خیانت فراوان گردد. زمانی كه مسكرات بیاشامند و دشنام دادن به پدر و مادر شعارشان گردد. به سبب كینه و دشمنی با یك دیگر نمازی در مساجد به پای داشته نشود و از آن به عنوان مجلس خورد و خوراك استفاده شود. در انجام گناهان زیاده روی و در بجای آوردن كارهای خوب كم كاری صورت گیرد. آن زمان كه بركت از سال و ماه و روز و هفته و ساعت برداشته شود.



[ صفحه 76]



هر سالی به مقدار یك ماه، و هر ماه به اندازه یك هفته، و هر هفته به مقدار یك روز، و هر روز به قدر یك ساعت گردد. آب و هوا در فصل باریدن باران، آب و هوای تابستان باشد و باران نبارد. پسر كینه پدر و مادر را در دل گیرد. برای اهل آن دوران چهره های پاكیزه و باطنهای بدسگالی باشد. هر كه آنها را مشاهده كند در شگفت شود و هر كه با ایشان معامله كند به او ستم روا دارند. چهره هایشان بسان آدمیان و دلهایشان دلهای شیاطین باشد. آنان از گیاه صبر تلختر و از مردار گندیده تر و از سگ نجس تر و از روباه حیله گرترند. آز و طمعشان از اشعب (كه در عرب ضرب المثل طمع است) بیشتر است و از حیوان مبتلا به بیماری گری چسبنده ترند. آنان را از منكری كه انجام می دهند نتوان نهی نمود. چون با ایشان سخن بگویی تكذیبت كنند و اگر ایشان را امین دانستی به تو خیانت كنند. اگر از ایشان روی گردانیدی عیب تو را گویند و اگر تو را مالی باشد به تو رشك برند. اگر در بذل مال بخل كنی كینه ات را به دل گیرند و اگر ایشان پند دهی تو را دشنام دهند. دروغ را بسیار شنوند و مال حرام بسیار بخورند. ربا را حلال دانند و خوردن مسكرات، و سخنان شر و فتنه انگیز، و افسانه های دروغ و حرام، و شادمانی و نشاط و آوازه خوانی به غنا و ساز و نوازها جایز شمرند. فقیر در میان ایشان خوار و كوچك است و مومن ناتوان و پست. دانا در نزدشان بی قدر است و فاسق در نزدشان گرامی. ستمكار در نزدشان بزرگ شمرده شود و ناتوان در نزدشان ناچیز و صاحب قوت نزدشان مالك است. امر به معروف و نهی از منكر نكنند. ثروت در نزدشان دولت است و امانت را غنیمتی دانند كه در تصرفش هیچ گونه ردع و منعی نیست. زكات مال خود



[ صفحه 77]



را دفع كردن نوعی ضرر دانند. مردان كوركورانه از زنان خود فرمان بردارند و در مقابل پدر و مادر سر به نافرمانی بردارند و در حقشان جفا روا دارند و همت خود را بر نابودی برادر خود گرد آورند. در آن زمان، نوای اهل فجور بلند شود. مردم فساد و غنا و زنا را دوست بدارند و به حرام و ربا معامله كنند. علمایشان سرزنش گردند. در میان ایشان ریختن خون فراوان گردد و در قضاتشان قبول رشوه كنند. در آن زمان، زن همسری از زنان برای خود انتخاب كند و خودش را برای همجنس خود بیاراید، آن چنان كه عروس خود را برای شوهرش می آراید. دولت كودكان در هر جا آشكارا گردد. خواندن زنهای خواننده و رقاصه حلال شود و غناهای حرام و آشامیدن مسكرات و اكتفا كردن مردان به مردان و زنان به زنان روا باشد. زنان بر زینها سوار شوند و بر شوهر خود استیلا داشته و در هر امری سلطه خود را اعمال كند. مردم بر سه گونه حج بجای آورند: ثروتمندان برای گردش و استراحت، و میانه حالان برای تجارت، و فقرا برای گدایی. در آن دوران احكام الهی باطل و ناچیز و اسلام سبك شمرده شود و دولت شریران آشكارا گردد. ستمگری روا باشد و ستم پیشگی در تمام شهرها معمول گردد. در چنین زمانی تاجر در تجارت خود دروغ گوید و زرگر در زرگری خود و - بالاخره - هر صاحب صنعتی در صنعت خود. پس كسبها اندك گردد و راههای معیشت تنگ شود. در مذاهب و روشها اختلاف روی دهد و فساد رو به تزاید نهد و رشد و هدایت كم گردد. در چنین زمانی دلها سیاه شود و پادشاهان ستمكار بر آنان



[ صفحه 78]



حكومت كرده میانشان داوری نمایند. سخنانشان از گیاه صبر تلختر است و دلهاشان از مردار گندیده تر. چون چنین زمانی پیش آید دانشمندان و دانایان می میرند و دلها فاسد می شوند. گناهان رو به فزونی می نهد و قرآنها به كناری گذارده می شود. مساجد تخریب، و آرزوها دور و دراز می شود و اعمال نیك تقلیل می یابد. حصارها و پایگاههایی برای جلوگیری از حوادث بزرگ در شهرها بنا كرده می شود. پس در چنین زمانی اگر كسی از آنان در شبانه روز نماز گذارد چیزی در نامه عملش ثبت نمی شود و نماز از او پذیرفته نخواهد شد، زیرا در آن حال كه نماز می گذارد در این فكر است كه چگونه در حق مردم ستم كند و چگونه با مسلمانان نیرنگ نماید. آنان ریاست را برای فخر فروشی و مباهات و وسعت دادن به دامنه ستمگریشان طلب می كنند. مساجدشان تنگ می گردد و كافر در حقشان حكم می كند. برخی بر برخی ستم روا می دارند و بعضی از آنها بعض دیگر را از سر كینه و دشمنی می كشند. آنان بر آشامیدن مسكرات فخر می كنند و در مساجد سازها و نوازها به صدا در می آورند و كسی نیست كه آنان را از این عمل باز دارد. بزرگانشان زنا زادگان و مردمان پستند و سرپرست و سر كرده آنان نادانترینشان است. در آن زمان افرادی صاحب مال و منال هستند كه مالك آن نیستند. آنان افراد پست و پلیدی هستند از فرزندان پست و پلید. روسا ریاست را به كسی تفویض كنند كه در خور چنین مقامی نیست. بدعتها آشكار شود و فتنه ها سر بر آورد. سخنانی جز دشنام بر زبان جاری نگردد و كردارشان از سر توحش باشد و آنچه انجام دهنده بر آمده از خبث باطنشان. آنان در زمره ستمكارانی



[ صفحه 79]



هستند كه در ستمگری از چیزی فرو گذار نكنند. بزرگانشان بخیلان و گدایانند. فقهایشان آن گونه كه بخواهند فتوا دهند و قضاتشان به چیزی كه نمی دانند حكم كنند. جمع كثیری از آنان شهادت به دروغ دهند. هر كس مكنتی دارد نزدشان بلند مرتبه است و هر كه را دانستند كه فقیر و بیچاره است نزدشان خوار و پست باشد. فقیر و محتاج نزد ایشان مهجور است و كینه او را به دل دارند و دارا و ثروتمند مورد محبتشان. آن كه شایسته است حلق و گلویش گرفته و راهها بر او بسته است. هر كس كه سخن چین و دروغگو است قدر بیند. اما خداوند این دسته از مردم را سر افكنده ساخته چشم دلشان را كور می گرداند. خوراك آنان گوشتهای مرغان فربه و تیهو است و پوشاكشان خز یمانی و ابریشم. ربا و اموال شبه ناك را حلال می دانند و شهادت دادن را به یك دیگر قرض می دهند و كارهای خود را از سر ریا و خودنمایی انجام می دهند. عمرهاشان كوتاه شود و سخنی جز گفتار سخن چین نزد آنها اعتبار نداشته باشد. حلال را حرام می كنند. كارهاشان زشت و ناپسند است و دلهاشان ناهمگون نسبت به هم. باطل را در میان خود آموزش می دهند و درس می گیرند. از كارهای زشتی كه می كنند بازداشته نمی شوند. نیكانشان از بدانشان در هراسند. در غیر ذكر خدای تعالی پشتیبان یك دیگرند. آنچه كه در میانشان حرام شمرده شود وقعی ننهند. با یك دیگر نامهربان باشند و پشت به هم كنند. اگر شخص شایسته ای را ببینند در مقام رد و انكارش بر آیند و اگر گناهكار یا سخن چین را بینند او را استقبال كنند. كسی كه به آنها بدی كند او را تعظیم كنند. در آن زمان، فرزندان زنا فراوان گردد و پدران هر كار زشتی كه



[ صفحه 80]



از فرزندان خود بینند خوشحال و مسرور گردند و آنها را از انجامش بر حذر ندارند. مرد از زن خود عمل زشت (یعنی زنا) را به رای العین بیند و او را نهی نكند. زنان از راه شرمگاه خود امر را معاش كنند و در جاده بی عفتی گام بردارند تا آنجا كه اگر از درازا و پهنا با آنها هم آغوش شوند اهمیت ندهند. اگر درباره آنها سخن زشتی گفته شود ترتیب اثر ندهند. پس آنانند آن بی غیرتانی كه خدا نه سخنی از آنها پذیرا می گردد، و نه كار دستی و نه عذر و پوزشی. خوراك چنین اشخاصی حرام و ازدواجشان ازدواج گناه است كه كشتن آنان در شریعت اسلام امری روا و رسوا كردنشان در میان خاص و عام جایز شمرده شود و در روز رستاخیز در آتش دوزخ جاودانه خواهند شد. آنان آشكارا پدران و مادران خود را دشنام دهند و بزرگان خود را خوار شمرند. مردمان پست و بی اصل و فرومایه به سهولت نردبان ترقی را بالا روند و پریشان عقلی و دیوانگی فزونی یاد. در آن زمان برادری به نیت تقرب به خدای تعالی بسی اندك و پولهای حلال در نهایت ناچیزی باشد. مردم به بدترین حالت خود باز می گردند. در آن زمان دولتها بر محور شیاطین می چرخند و پیشه اشان ظلم و ستم كردن به ناتوانان و گدایان است و یوزپلنگ لباس شكاری كه شكمش را دریده است به تن می كند. ثروتمند به آنچه كه دارد بخل می ورزد و نادار آخرت خود را به دنیای خویش می فروشد. پس وای بر فقیر! و آنچه به او وارد می شود در آن زمان از زیان و ذلت و خواری در كه اهل خود را ضعیف و بیچاره كند. زود باشد كه فقرا در طلب آنچه كه بر ایشان حلال نیست بر آیند كه اگر



[ صفحه 81]



چنین شود زیانهایی بدایشان رو كند كه توان مقابله با آن را ندارند. آگاه باشید كه اول فتنه از هجری [از اهالی قصبه ای در بحرین] و رقطی [كه شخصی است دارای مرض لك و پیسه] شروع می شود و در آخر به سفیانی و شامی منتهی می گردد. (آن گاه حضرت فرمود:) شما در هفت طبقه دسته بندی می شود: طبقه یكم كسانی كه در فزونی تقوا و پرهیزكاری سر آمدند كه تا سال هفتادم از هجرت زندگی می كنند (بنابر نسخه دیگر: كسانی كه اهل سخت و دشوار زندگی كردن هستند كه تا سال هفتادم از هجرت وجود دارند). طبقه دوم اهل بذل و بخشش و مهربانی هستند كه تا سال دویست و سی ام هجری یافت شوند. طبقه سوم اهل پشت كردن به یك دیگر و بریدن از یك دیگر هستند كه تا سال پانصد و پنجم هجری یافت شوند. طبقه چهارم اهل سگ صفتی و رشك بردن به یك دیگر هستند كه تا سال هفتصد هجری دوام یابند. طبقه پنجم اهل باد به بینی افكندن و تكبر و بهتانند كه تا سال هشتصد و بیست هجری دوام یابند. طبقه ششم اهل خونریزی و غلق و اضطراب و سگ صفتی با دشمنان هستند كه مردمان فاسق پیشه در این برهه ظهور و بروز پیدا می كنند و تا سال نهصد و چهل هجری یافت می شوند. طبقه هفتم مردمانی هستند مكر پیشه، نیرنگ باز، ستیزه جو، فاسق، پشت به یك دیگر كن كه از دیگران می برند و كینه هم را به دل می گیرند. آنان اسباب بازیهای بزرگ را فراهم آورده و مرتكب شهوات گردند و به خراب نمودن شهرها و خانه وانهدام



[ صفحه 82]



ساختمانها و قصرها همت گمارند. در این طبقه لعنت شده ای از بیابانی بد یمن پدیدار می گردد و در همین طبقه است كه پرده حیا و شرمگاه به كنار می رود و وضعیت بدین منوال است تا اینكه قائم ما مهدی - كه درود خداوند بر او باد - ظاهر گردد. راوی گوید: در این هنگام بزرگان اهل كوفه و عرب به پا خواستند و گفتند: ای امیر مومنان! برای ما زمان وقوع این فتنه ها و امور بزرگی را كه یاد فرمودی بیان فرما، كه هر لحظه ممكن است قلبهای ما از شدت وحشت و اضطراب شكافته شود و روح از بدنمان مفارقت كند كه اگر چنین شود بر جدایی ما از شما باید بسی تاسف خورد. امیدواریم كه خداوند از ما بدی و مكروهی را متوجه شما ننماید. پس علی علیه السلام فرمود: قضا در آنچه كه شما در طلب آن هستید جاری شده است كه هر نفسی طعم مرگ را می چشد. راوی گوید: همه از كلام حضرت به گریه افتادند. آن گاه حضرت فرمودند: آگاه باشید كه فتنه ها بعد از آن امری به وقوع می پیوندد كه خبر می دهم شما را از امر مكه و مدینه، از گرسنگی غبار آلوده و مرگ سرخ (یعنی خونریزی). ای وای بر اهل بیت پیغمبر و شریفهای شما! از گرانی و گرسنگی و احتیاج و ترس كه به آنها رخ نمایاند تا جایی كه در بدترین حالی بسر برند. آگاه باشید كه از مساجد شما در آن زمان هیچ صدایی به گوش نرسد و هیچ دعایی در آن مستجاب نگردد. پس هیچ خیری در زندگی بعد از آن نیست. در آن زمان پادشاهان كفار زمامدار امور شوند و بر شما



[ صفحه 83]



حكومت رانند و هر كه نافرمانی آنها را كند او را بكشند و هر كه فرمان برد دوستش بدارند. آگاه باشید نخستین كسانی كه زمام امر شما را در دست می گیرد و والی بر شما می گردد بنی امیه اند. پس مالك می شوند بعد از ایشان پادشاهان بنی عباس. چه بسیار كه در میان ایشان به قتل رسیده و غارت زده شوند. ای وای بر كوفه شما! این شهر و آنچه كه بر آن وارد شود از سفیانی، در آن زمان كه او از ناحیه هجر [كه یكی از شهرهای بحرین است] بیابد. [2] سفیانی از آن ناحیه با اسبهای قوی می تازد كه بر آن اسبها مردانی همچون شیران دلاور و كركسهای شكاری سوار هستند و سر كرده آنها شخصی است كه اول نامش با حرف شین آغاز می شود. زمانی كه بیرون آید جوانی كه اشتر است [یعنی پلك چشم او برگشته است یا آن كه لقب او اشتر است و یا آن كه چهره او اسمر (=گندم گون) است] و من دانای به نام او هستم. او بزرگان بصره را كشته و زنها را به اسارت می برد. من می بینم كه چند جنگ در آنجا واقع می شود. و در غیر این سرزمین نبردهایی در میان تلها و پشته ها به وقوع پیوندد. پس شخصی گندم گون در آنجا كشته شود. در آن سرزمین بت مورد پرستش قرار می گیرد. سیر این شخص از آنجا آغاز می گردد و بر نمی گردد مگر با زنهایی كه اسیر كرده است. در آن هنگام صداها به فریاد بلند شود و ناگهان



[ صفحه 84]



برخی بر دیگران یورش برند. ای وای بر كوفه شما! از فرود آمدنش به خانه هایتان. او حریم شما را مالك می شود و فرزندانتان را سر می برد و حرمت زنانتان را مورد هتك قرار می دهد. عمرش دراز و شرش بسیار است. مردانی كه او در استخدام دارد جملگی از شیر دلانند. در آنجا نبرد بزرگی را تدارك می بیند. آگاه باشید كه در آن نبرد فتنه هایی است كه در آن منافقان و از حق برگشتگان ستمگر ستم پیشه و آنان كه در دین خدا و شهرهایش فسق و فجور پیشه ساخته اند و به باطل لباس بندگان خداوند را بر تن می كنند به هلاكت افتند. گویا می بینم آنها را كه می كشند گروهی را كه از صداهای آنها مردم در هراس و از شرارت و بدیشان ترسانند. پس چه بسیار كشته شده های نیرومندی كه هیبت آنها نگرنده را فراگیرد. پس به تحقیق بلای بزرگی به منصه ظهور می نشیند كه آخر را به اول ملحق می سازد. آگاه باشید به درستی كه سفیانی سه مرتبه داخل بصره می شود و اشخاص با عزت و نامدار را ذلیل و خوار می گرداند و زنان را به اسارت می برد. ای وای بر شهری كه در گذشته از شهرهای قوم لوط بوده است كه بعدها - به امر خداوند - واژگون گردید [3] و آنچه بر آن وارد شود از شمشیر آخته و كشته به خاك افتاده و زنهای هتك حرمت شده. پس آن گاه به جانب بغداد كه اهالی ستمكاری دارد روانه می شود. اما به خواست خدا روابط او و اهالی بغداد تیره می شود و



[ صفحه 85]



همین امر سبب می گردد كه در میان ساكنان شدت و سختی رواج پیدا كند و طغیان و سركشی رو به تزاید نهد. با وارد شدن سفیانی در نبرد با بغدادیان سلطان شهر مغلوب گردد. ای وای بر دیلم! كه كوهستانی است از مازندران و گیلان در قسمت شمالی قزوین و اهل شاوان [كه از توابع مرو خراسان باشد یا اهل قائم شهر مازندران] و مردمانی عجم كه چیزی درك نكنند. آنها را سفید روی و سیاه دل و روشن كننده آتش جنگ می بینی كه دلهایشان سخت و ضمایرشان سیاه است. ای وای! وای وای! بر آن شهری كه داخل در آن شوند. وای بر آن زمینی كه در آن سكنا گزینند. خبری از آنها دیده نشود و شرشان غالب باشد و قلیل همتشان بسی فزونتر از بزرگانشان باشد. گروههایی را تشكیل دهند و زد و خورد در میانشان به وفور به وقوع پیوندد. اكراد ساكن كوهستان به یاری آنها برخیزند و از سایر شهرها افرادی به گروهشان بپیوندند. كردهای همدان یا كردهای عراق و قبیله های همدان و حمزه و عدوان [كه از قبایل عربند] به آنان ملحق شوند تا اینكه سرزمین عجم (یعنی ایران) از جانب خراسان به زیر سیطره آنان در آید. آن گاه از طریق سمرقند تا نزدیكی قزوین و كاشان را به زیر سلطه خود در آورند. پس در آنجا سادات از اهل بیت پیغمبرتان را می كشند و پس از آن به سرزمین شیراز فرود می آیند. ای وای بر اهل كوهستانها و آنچه بر آنها وارد شود از عربها. ای وای بر اهل هرمز و قلهات و آنچه كه به آن وارد شود از آفتهای طرطری مذهبها [كه خوارج باشند]. ای وای بر اهل عمان و آنچه كه به آنها وارد شود از ذلت و



[ صفحه 86]



خواری. از جانب اعراب چند وقعه در آنجا رخ دهد كه قطع اسباب از آنان گردد. پس در آنجا مردان كشته شوند و زنان به اسارت روند. وای بر اهل اوال [كه جزیره ای است از جزایر بحرین كه دریا بر آن محیط است] و اهل صابون [كه دهی است نزدیك مصر] از شخص كافر ملعونی كه سر می برد مردان را و زنده می گذارد زنانشان را. من سیزده واقعه ای را كه در آنجا به وقوع می پیوندد را به خوبی می شناسم. نخستین واقعه در میان دو قلعه اتفاق می افتد. واقعه دوم در صلیب [كه كوهی است در نزدیكی كاظمه كه در بین بحرین و بصره واقع است و مسافت آن تا بصره دو منزل است]. سوم در جنینه [كه محلی است نزدیك وادی القری و تبوك]. سوم در ثوبا [كه محلی است نزدیك نینوا و آن كوهی است كه قوم یونس بر آن توبه كردند و عذاب از آنها برداشته شد و آن در حدود موصل واقع است]. چهارم در عرار [كه موضعی است از دیار باهله نزدیك یمامه]. پنجم در اكوار. ششم در اوكر خارقان. هفتم در كلیا. هشتم در مثار [كه از حصارهای یمن و نام یكی از مكانهای تهامه است]. نهم بین دو كوه. دهم نزدیك چاه حنین [كه در سه منزلی مكه واقع است]. یازدهم در كثیب [كه نام محلی است كه تل ریگ در آنجا است]. دوازدهم در بالای كوه. سیزدهم در پای درختان سدر. آگاه باشید، ای وای بر كنیس و زكیه [كه قریه ای است میان بصره و واسط] و آنچه به آن وارد شود از ذلت و خواری، و از گرسنگی و گرانی. وای بر اهل خراسان و آنچه به آن وارد شود از ذلتی كه تاب تحمل آن نباشد.



[ صفحه 87]



وای بر ری و آنچه بر آن وارد شود از كشتن بزرگان و اسیر شدن زنها و سر بریدن بچه ها و نابود شدن مردان. ای وای بر شهرهای دیار فرنگ و آنچه به آنها وارد شود از كشتن و سر بریدن و خراب شدن. ای وای بر جزیره قیس [كه جزیره كوچكی است در خلیج فارس] از مرد ترسناكی كه با همراهانش در آنجا فرود می آید و تمامی ساكنان آن جزیره را قتل عام می كند. من پنج واقعه بزرگی را كه در آنجا به وقوع می پیوندد می شناسم. واقعه اول كنار ساحل دریای آن است در نزدیكی بیابانی. واقعه دوم در مقابل كوشا. واقعه سوم در جانب غربی همان جزیره. واقعه چهارم در میان زولتین. واقعه پنجم در مقابل بیابان آن مكان. ای وای بر اهل بحرین از جنگهای پی در پی كه در آن واقع شود. پس او جان بزرگان آن دیار را گرفته و كهترانشان را به اسارت می برد. هفت جنگ در آنجا واقع شود: جنگ اول در جزیره ای است كه از طرف شمال از بحرین جدا می گردد و آن را سماهیج گویند. جنگ دوم در قاطع واقع شود در میان نهر آبی كه در قسمت شمال غربیش قرار دارد. جنگ سوم در حد فاصل ابله و مسجد واقع گردد. جنگ چهارم در حد فاصل بین كوهی بلند و میان دو تل معروف به كوه حنوه در می گیرد. آن گاه او به جانب كرخ میسان كه شهری است میان تل و جاده در میانه درختان سدر كه آن را سدایرات [یابدیرات] گویند كه در نزدیكی رودخانه ماجی است، روان می شود. پس از آن در دو وادی از وادیهای قبیله در همان قبیله كه آن را حورتین گویند وارد می شود و این هفتمین بلای بزرگ است. علامت این بلیه آن است كه در آنجا مردی از



[ صفحه 88]



بزرگان عرب در خانه خودش كه در نزدیكی ساحل دریا است كشته می شود. آنگاه سر این شخص به فرمان حاكم آن دیار از تن جدا می گردد كه این واقعه سبب شورش اعراب ساكن آن مكان می گردد. در نتیجه این شورش مردان انبوهی به قتل می رسند و اموال فراوانی به یغما می رود. پس از آن عجم بر عرب می شورد و آنها را تا سرزمینهای خط تعقیب می كند. ای وای بر اهل خط از وقایع مختلفی كه از پی یكدیگر در آن واقع می شود. نخستین واقعه در بطحا است. دومین واقعه در دبیره [كه آن قریه ای است در بحرین از بنی عامر بن حارث بن عبد قیس] است. سومین واقعه در صفصف [كه زمین نرمی است از شهر افكان] است. چهارمین واقعه بر ساحل دریا است. پنجمین واقعه در بازار شتركشها است. ششمین واقعه در كوچه ها و خیابانها است. هفمین واقعه در میان جمعیت است. هشتمین واقعه در جراره است. نهمین واقعه در تاروت است. ای وای بر اهل هجر و آنچه بر آن وارد آید در جنب دیوار آن در ناحیه كرخ. واقعه بزرگی در قطر [كه در میان عمان و عقیر است] به وقوع پیوندد كه به بحرین نزدیك است و در زیر تل كوچكی معروف به تلیل حسینی می باشد. پس از آن، واقعه ای در فرج واقع شود [كه آن شهری است از اعمال فارس] و واقعه ای در اراك و قزوین واقع شود و واقعه ای در ام خنور [كه مراد بصره یا مصر باشد] واقع گردد. ای وای بر نجد و آنچه كه در آن واقع شود از قحطی و گرانی. من هر آینه می شناسم اتفاقات بزرگی را كه در میان مسلمانان رخ می دهد.



[ صفحه 89]



ای وای بر بصره و آنچه كه بر آن وارد شود از طاعون و فتنه های پی در پی. من وقایع بزرگی را كه در واسط واقع شود می شناسم و بر اتقات مختلفی كه میان رود فرات و مجنیبه [كه در میان سواد عراق و زمین یمن واقع است] آگاهم و اتفاقاتی را كه در میان عویند [كه قریه ای است در یمامه از بنی خدیج] واقع شود با خبرم. آگاه باشید، ای وای بر بغداد از ری از مردان و كشتار و ترسی كه اهل عراق را فراگیرد زمانی كه در میان ایشان شمشیر حكم كند. پس كشته شود آنچه را كه خدا می خواهد. علامت آن واقعه آن است كه پادشاه روم ضعیف می شود و عرب بر سرزمینهای آنها چیره می گردد و مردم برای ایجاد فتنه هایی بزرگ خود را بسان مورچگان مهیا می كنند. و در چنین زمانی است كه عجم بر عرب یورش می برد. ای وای بر فلسطین و آنچه بر آن وارد شود از فتنه هایی كه طاقت تحمل آن نباشد. ای وای بر اهل جهان و آنچه بر آنها وارد شود از فتنه ها كه در هر زمان و در تمامی شهرها، از شرق و غرب و جنوب و شمال گسترده است. آگاه باشید كه برخی از مردم بر برخی دیگر سوار شوند و نبردهایی طولانی را دامن زنند كه منشا تمامی آنها كرده خود آنها است كه پروردگارت بر بندگان ستمكار نیست. پس آن بزرگوار فرمود: بر خلع فردی از فرزندان عباس مسرور نشوید، چرا كه او نخستین نشانه تغییر در امور است. اگاه باشید كه من می شناسم پادشاهانشان را از این زمان تا آن زمان. راوی گوید: مردی كه او را قعقاع می گفتند با گروهی از بزرگان



[ صفحه 90]



عرب به پا خواسته حضرت را مخاطب ساخته گفتند: ای امیر مومنان! برای ما اوصاف ایشان را بیان فرما. پس آن حضرت علیه السلام فرمود: نخستینشان مردی است متكبر [یا بلند بالا] و سالخورده [یا صاحب رای و دانشمند، و یا مالدار، و یا سر كرده قوم و قبیله، و یاد دارای اولاد فراوان]، تیز خاطر چالاك و توانا و سركش و در گذرنده، اشاره كننده و نودیده و فرومایه [و یا فریاد كننده]، بسیار لعن كننده و سخن چین و كافر، زناكار و گناه آلوده [یا به خود نازنده]. مردی كه در میان حرمسرایان خود به قتل می رسد، و لشكری بزرگ را راهبری می كند، و در بیم دادن و عذاب كردن آزموده و در سختی مقاوم و در نیرو و قوت ضرب المثل و در میدان نبرد بس دلیر است. او مردی است كه از شكم درندگان محشور شود (یعنی درندگان او را طعمه خود كنند). او مردی است كه با اهل حرم خود به قتل رسد. او مردی است كه به شهرهای روم متواری گردد. او مردی است كه آتش فتنه ای تیره و تار شعله ور می سازد. او مردی است كه در بازار از سر به رو در می افتد. او مردی است كه دیگری را مورد اعتماد قرار داده در كارها بدو تكیه می كند. او مردی سال خورده كه با دست و بازو بسته به سمت نینوا فرار می كند و چون باز می گردد مردی از بنی عباس را می كشد و سرزمین مصر را به تصرف خود در می آورد. او مردی است كه محو كننده نام باشد. او مردی است كه بسیار درنده خو و فتنه گر باشد. او مردی است كه در كار استوار است. و سرانجام او مردی است كه در چهره اش سیاهی و سفیدی و كبودی به هم آمیخته است. اما دومین آنها مردی است سالخورده كه در جلوی سر مویی ندارد و بس مضطرب و ناآرام است. بسی درنده خو، زبان آور، در



[ صفحه 91]



سخن گفتن بسی فصیح، ناكس، فرومایه و بی اصل و نسب است. مردی دروغگو، شایعه پراكن است كه به سبب دروغ بستن بر خدا و كفر و شرك خارج از دین است. مردی عیاش، خوشگذران، علاقمند به خوانندگی و بت پرس است. او به بیماری برص مبتلا است و دائم به فكر بناكردن قصور می باشد. او كارهایی را كه دارد به خوبی مهار می كند و دائم به فكر آشوبگری و فتنه انگیزی است مردی است كه دائم مقر حكومت خود را از شهری به شهر دیگر منتقل می كند. او كافری است كه بر مسلمانان حكم می راند. او مردی است كه دید چشمش ضعیف است و عمری كوتاه دارد. آگاه باشید كه بعد از این وقایع مصیبتهایی جدید متوجه شما می گردد. می بینم كه فتنه هایی بسان پاره های شب تار از هر سو بر شما روی می آورند. پس آنگاه حضرت علیه السلام فرمود: ای مردم! در گفتار من شك و تردید مكنید، زیرا كه من ادعایی نكرده ام و سخنی به دروغ نگفته ام. خبر نمی دهم شما را مگر به آنچه كه رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا آموخته است، چرا كه حضرتش به من هزار مساله كه بر هر مساله هزار باب علم متفرع است و از هر بابی هزار باب دیگر گشوده می شود، آموخت. من این سخنان و اسرار را برای شما باز گفتم كه چون در گرداب بلا گرفتار آمدید زمان وقوع فتنه ها را تشخیص دهید، چرا كه صبر و تحمل شما اندك است. - ای مردم! - چه شگفت آور است فتنه هایی كه شما در آن گرفتار می آیید و پلیدی زمانتان و خیانت كردن سردمدارانتان و ستم كردن قضاتتان و سگ صفتی بازرگانانتان و بخل و حرص پادشاهانتان و آشكار شدن اسرارتان و نزاری اجسامتان و دور و دراز شدن



[ صفحه 92]



آرزوهایتان و فزون شدن شكوائیه هایتان. در شگفتم از كمی شناختنان و خواری فقرایتان و تكبر و فخر فروشی ثروتمندانتان و قلب وفایتان. انا لله و انا الیه راجعون از اهل آن زمان كه بر آنان مصایب و اندوههای بزرگی وارد شود كه بزرگیش را درك نكنند. شیطان با جسمشان آمیخته گردد و درروحشان لانه كند و با خونشان عجین گردد. آنان را برای دروغ گفتن وسوسه كند تا اینكه فتنه ها بر شهرها مستولی گردد، آن گونه كه مومن بینوای دوست دارنده ما به جان آمده بگوید كه: من از ناتوانان هستم. بهترین مردم در آن زمان كسی است كه ملازم نفس خود باشد و در سرای خود پنهان شود و از آمیزش با مردم اجتناب كند. آن كسی كه به نزدیكی بیت المقدس سكنا گزیند خواستار آثار پیغامبران باشد. ای مردم! ستمكار با ستمدیده برابر نیست. نادان و دانا در یك كفه ترازو نمی گنجد. حق و باطل هموزن نباشد. عادل و جائر همسان نباشند. آگاه باشید كه برای خدا راهها و شریعتهایی است شناخته شده. پیامبری از جانب او نیامده مگر اینكه آنان را مخالفینی بوده كه سعی در خاموش كردن نورشان می نمودند. - ای مردم! - ما اهل بیت پیغمبر شما هستیم. آگاه باشید كه اگر شما را فراخوانده كه ما را دشنام دهید، پس دشنام بدهید. و اگر خواندند شما را كه به ما ناسزا گویید، پس ناسزا گویید. و اگر خواندند شما را كه ما را لعنت كنید، پس بر ما لعن و نفرین فرستید. و اگر خواندند شما را به بیزاری از ما، پس از ما بیزاری نجویید. گردنهای خود را برای شمشیر بكشید (یعنی كشته شوید)، اما از ما بیزاری نجویید. یقین خود را همچنان نگاه



[ صفحه 93]



دارید، زیرا هر كه قلبا از ما بیزار شود خدا و پیغمبر از او بیزاری جویند. آگاه باشید كه دشنام و ناسزا و لعن به ما نمی رسد. پس آنگاه فرمود: ای وای بر بینوایان این امت كه شیعیان و پیروان و دوستان مایند. ایشان در نزد مردم در زمره كاران و در نزد خدا از نیكانند. آنان در نزد مردم از دروغگویانند و در نزد خدا از راستگویان. آنان در نزد مردم در جرگه ستمكارانند و در نزد خدا از ستمدیدگان. آنان در نزد مردم در گروه جور كنندگانند و در نزد خدا از عدل و داد پیشگان. آنان در نزد مردم از زیانكارانند و در نزد خدا از سود برندگان. به خدا سوگند، آنان رستگارانند و منافقان در زمره زیانكاران. ای مردم! جز این نیست كه سزاوار تر به تصرف در كارهای شما خدا و رسول او و كسانی هستند كه به خدا و رسول او ایمان آورده اند. آنها كسانی هستند كه نماز را به پا می دارند زكات مال خود را در حال ركوع می پردازند. ای مردم! گویا می بینم طایفه ای از ایشان را كه می گویند: علی بن ابی طالب غیب می داند و اوست ان پروردگاری كه مردگان را زنده می كند و زندگان را می میراند. و اوست توانا بر انجام هر كاری. قسم به پروردگار كعبه، آنان دروغ می گویند. ای مردم! در شان ما هر چه می خواهید بگویید (یعنی از فضایل و مناقب و كمالات)، اما ما را آفریدگان و بندگان خدا بدانید. آگاه باشید كه به زودی شما با یكدیگر اختلاف پیدا می كنید و از یكدیگر جدا می شوید. آگاه باشید كه نخستین زمان فتنه كه باید در انتظارش باشید



[ صفحه 94]



سال صد و شصت و سوم از هجرت است. آنگاه در ادامه این سال فتنه ها یكی پس از دیگری بر شما یورش می آورند. - سالهای بعدی عبارتند از: - سالی كه افراد با اهل خود بجنگند، و سالی كه مادران جنین خود را سقط كنند، و سالی كه مردم از قحطی و محنت رندیده و ربوده و درمانده شوند، و سال فتنه خیزی كه اهل زمین را به آشوبگری اندازد، و سالی كه افراد اهل خود را از سر ستمگری دور و آواره كنند، و سالی كه فرد اهل و خود را بی باكانه بفریبد، و سالی كه نیست و نابود كننده ای ایمان را از قلوب اهلش ببرد، و سالی كه از هر سو بر اهل زمین یورش برده شود، و سالی كه بیماری برص به ارمغان آورده و در آن شخص ابرصی از جانب خراسان خروج كند، و سالی كه در آن انواع سلاحهای جنگی بكار برده شود، و سالی كه در آن پادشاه كوهستان بر پادشاه جزایر دریا خروج كند و بر آنان استیلا یابد، اما خدا اهل آن جزایر را تایید كند و آنان را بر سپاهان پادشاه كوهستان فایق آورد. در آن زمان اعراب خروج كنند و صاحب پرچم سیاه در بصره قیام كند، اما جوانانی سر به نافرمانی و شورش بردارند و او را تا شام تعقیب كنند و سرانجام او را به قتلش رسانند. و سالی كه سوارانی عنان گسیخته بر شهر بصره بتازند، و سال نرم كننده ای كه نرم كند روزیهای اهل خود را (یعنی در اثر نبودن خوار و بار به سختی افتند و نرم و كوبیده شوند)، و سالی فتنه خیز كه ایجاد فتنه و بلوا در میان اهل عراق كند، و سال به احتیاج و آزمندی اندازنده ای كه اهل آن از فرط احتیاط و آزمندی به جانب یمن روند، و سال ساكت و آرامی كه در شام فتنه ها ساكت و آرام شود، و سال سرازیر شونده كه فتنه ها در آن جانب جزیره ای كه معروف به اوال - از جزایر



[ صفحه 95]



بحرین - است سرازیر گردد، و سال سخت شونده ای كه فتنه ها در سرزمین حراسان شدت یابد، و سال ستمگری كه جور و ستم سرزمین فارس را فراگیرد، و سال وزیدن تند باد كه باد شدید خانه های سرزمین خط [مراد خط عمان یا خط قطیف و عقیر و قطر كه نزدیك بحرین است می باشد] را ویران كند، و سال نبرد دنباله دار كه در شام جنگ و نبرد ادامه یابد، و سال فرو فرستنده ای كه فرود آید فتنه ها در سرزمین عراق، و سال اتصال یابنده كه فتنه ها در سرزمین روم به یكدیگر گره بخورد [بنابر نسخه ای سال پرواز كننده كه فتنه ها در سرزمین روم به پرواز در آیند]، و سال به هیجان آورنده ای كه كردها را از شهر زور [كه جلگه ای است و كوهستانی در میان اربل و همدان] به هیجان آورد، و سال بیوه كننده زنها كه در عراق زنها بیوه شوند، و سال شكننده ای كه لشكریان اهل جزیره را در هم شكسته و خورد كنند، و سال نحر كننده ای كه مردم در شام - بسان شتر - نحر شوند، و سال سخت شونده ای كه فتنه در بصره شدت یابد، و سال كشنده ای كه مردم بالای حبر در راس العین - كه شهری است بزرگ از شهرهای جزیره، در پانزده فرسخی نصیبین و پانزده فرسخی حران و ده فرسخی دنیسر [كه هر سه از شهرهای جزیره اند] كشته شوند. حضرت كلام خود را اینگونه ادامه دادند كه: و سال رو آورنده ای كه فتنه به سرزمین یمن و حجاز رو آورد، و سال فریاد كننده ای كه اهل عراق فریاد كنند و ایمنی از آنان سلب گردد، و سال شنواننده ای كه اهل ایمان را در حالی كه خواب باشند صدایی بشنوند، و سال شناوری كه كشتیهای جنگی برای از بین



[ صفحه 96]



بردن مردان جزیره در دریا غوطه ور شوند. كردها در آن سال مردی از بنی عباس را در خوابگاهش به قتل می رسانند، و سال اندوه آوری كه مومنان از سر اندوه جان دهند، و سال فروگیرنده ای كه قحطی مردم را فرو گیرد، و سال جاری و روان شونده ای كه نفاق در دلهایشان جاری و روان شود، و سال غرق شدن كه در آن سال اهل خط غرق شوند، و سال رباینده كه مالهای مردم در اثر قحطی ربوده شود در سرزمین خط و هجر و هر ناحیه ای كه سائلی دور بگردد واحدی چیزی به او ندهد و كسی او را رحم نكند، و سال غلو كننده ای جمعی از شیعیان من غلو كنند و مرا به پروردگاری بگیرند. همانا من بیزارم از آنچه می گویند، و سالی درنگ كننده كه مردم درنگ كنند و دو منادی دو ندا كنند. یكی كه جبریل باشد و ندا كند كه: آگاه باشید، ملك در آل علی بن ابی طالب است. و دیگری شیطان است - خدا او را لعنت كند - كه فریاد آورد: آگاه باشید، ملك در آل ابی سفیان است. در آن هنگام سفیانی خروج كند و یكصد هزار مرد او را همراهی كنند. او در سرزمین عراق فرود آید و میان جلولا [كه دهی است در شش فرسخی بغداد] و خانقین را سد كرده و مرد سخن آرایی را كه به سخن خود بسی فخر و مباهات می كند به قتل رسانده و بسان قوچی سر از بدنش جدا می كند. پس از آن شعیب بن صالح از میانه خانه های نیین و نیزارها بیرون آید. او پیرمردی است یك چشم و سیه چرده. شگفت آور است آنچه كه بین دو ماه جمادی و رجب اتفاق می افتد از آنچه كه در جزایر ظاهر می گردد. در آن حال گمشده ای از میان تل كه پیروزی و غلبه از اوست ظاهر می گردد. آن گاه با او مرد یك چشمی به نبرد برخیزد. سپس در راس العین [كه شهری



[ صفحه 97]



است از شهرهای جزیره، میانه حران و نصیبین] مردی زرد رنگ بر سر پلی ظاهر می گردد. او هفتاد هزار نفر شمشیردار را به قتل می رساند. آن گاه فتنه به عراق بازگشت می كند و در شهر زور پدیدار می گردد. آن فتنه بلایی بزرگ و تار است و بلیه ای است سخت و چسبنده كه آنها را دمی رها نكند. راوی گوید: پس گروهی به پا خواسته گفتند: ای امیر مومنان! برای ما بیان كن كه از كجا این زرد پوست خروج می كند؟ و آن گاه اوصافش را برای ما بازگو. آن حضرت علیه السلام در پاسخ آنان فرمود كه: هم اكنون او را برای شما توصیف می كنم: پشتی پهن دارد. دو ساق پاهایش كوتاه است. زود به خشم می آید. دوازده (یا بیست و دو) جنگ می كند. پیرمردیست كرد صفت، خوب صورت، دراز عمر كه پادشاه روم به آئین او در آید و زنهای خود را در اختیار او قرار دهد. مردیست كه در ایمان به آنچه كه دارد مستقیم و یقینش نیكو است. نشانه خروج او تجدید بنای شهر روم است بر سه قلعه (یا سه سر حد یا سه پایگاه). پس آن وادی را شیخ صاحب سراق خراب كند و او كسی است كه بر قلعه ها (یا سر حدات یا پایگاهها) غالب آید. پس مالك رقاب مسلمانان شود (یعنی بر گردن مسلمانان سوار شود) و مردانی از اهل بغداد بر لشكر او افزوده گردند و نبردی در بابل - كه نزدیك حله است - درگیرد كه در آن خلق بسیاری كشته شوند و بسیاری به زمین فرو روند. و فتنه ای در بغداد واقع شود و كسی فریاد بر آورد كه: به برادرهای خود در كنار فرات ملحق شوید. پس اهل بغداد مانند مورچگان از خانه های خود بیرون ریزند و در این بین پنجاه هزار نفر كشته شود و یا به جانب كوهها بگریزند و باقی مانده آنها به بغداد روند. آن گاه شخصی دیگر صدای



[ صفحه 98]



خود را به فریادی دیگر بلند كند. با فریاد او مردم بسان مورچگان از خانه های خود بیرون آیند. از ایشان هم بسیاری كشته شوند. خبر به سرزمین جزایر رسد. اهل جزایر گویند: به برادرهای خود بپیوندید. از میان ایشان مردی زرد رنگ برخیزد و با گروهی چند به طرف سرزمین خط روانه گردد. اهل هجر و اهل نجد نیز به آنها ملحق شوند. پس داخل بصره شوند و مردم بصره به آنها بپیوندند و از شهری به شهری دیگر وارد شوند، تا اینكه داخل در شهر حلب شوند. در آنجا نبرد شدیدی واقع شود. آنان به مدت یكصد روز در آنجا اتراق كنند. آن گاه مرد زرد رنگ داخل جزیره شود و در طلب تسخیر شام بر آید. جنگ بزرگی در آنجا بر پا كند كه بیست و پنج روز طول كشد و نفوس بسیاری از طرفین درگیر كشته شوند. لشكر عراق به سمت بلاد جبل - كه محل سكونت كردها است - پیشروی كنند و مرد زرد رنگ با لشكریانش به شهر كوفه سرازیر شود. او در آنجا آن قدر توقف كند تا اینكه خبر از شام برسد كه راه را بر حاجیان بریده اند. در این هنگام حاجیان از رفتن به جانب مكه منع كرده شوند. پس احدی از طرف شام و عراق به مكه نرود و فقط از راه مصر به حج روند. پس از آن راه رفتن به حج به كلی مسدود گردد. كسی از سمت روم فریاد كند كه: آن مرد زرد رنگ كشته شد. او با هزار نفر كه هر یك سر كرده یكصد هزار جنگجو است به جانب لشكری كه در روم هستند بیرون آید. جملگی با سلاحهای آراسته و پیراسته در سرزمین ارجون [كه نام شهریست از اطراف جیان، نزدیك ام السوداء و مدینه السوداء همان دمشق است] فرود آیند. و آن شهری است كه سام بن نوح در آن فرود آمد. پس درگیری بر دروازه شهر رخ دهد. لشكر روم از آنجا كوچ نكند تا اینكه مردی بر



[ صفحه 99]



زیان ایشان خروج كند. از جایی كه نمی دانند كه لشكری با او همراه است گروه زیادی از رومیان به دست او و سپاهیانش كشته شوند. پس آن گاه فتنه به بغداد بازگردد. بعضی از ایشان را گروهی به قتل رسانند. سرانجام فتنه به آخر رسد و باقی نمی ماند مگر دو خلیفه كه هر دو در یك روز كشته شوند. یكی از آنها در طرف غربی بغداد و دیگری در جانب شرقی. این خبر را اهل طبقه هفتم می شنوند. پس در آن هنگام خسوف گسترده ای رخ دهد و آفتاب به وضوح روشن می گردد و می بینند این آیات را و دست از معاصی و گناهانی كه می كنند بر نمی دارند و اگر نهیشان كنند از كردار زشت خود دست بر ندارند. در اینجا ابن یقطین و گروهی از موجهین اصحاب حضرتش به پا خواسته گفتند: ای امیر مومنان! شما برای ما خصوصیات سفیانی شامی را باز گفتی، حال می خواهیم كه بیان كنی برای ما امر او را. حضرتش فرمود: خروج او در آخرین سالی است كه قائم ما قیام كند. آنان گفتند: آن را برای ما تشریح كن، زیرا كه دلهای ما ترسان است. باشد كه از بیان شما بصیرتی برای ما حاصل گردد. حضرت فرمودند: نشانه خروج او اختلاف سه پرچم است: یكی پرچم عرب است كه بلند شود. پس وای بر مصر و آنچه كه وارد شود بر آن از ایشان، و پرچمی از بحرین از جزیره اوال بلند شود از سرزمین فارس، و پرچمی از شام بلند شود. آن گاه فتنه تا یك سال در میان ایشان ادامه یابد. آن گاه مردی از اولاد عباس خروج كند. اهل عراق گویند كه: به نزد شما گروهی پای برهنه و بوالهوس روان گردید. اهل شام و فلسطین از خبر آمدن آنها مضطرب شوند و به روسای



[ صفحه 100]



شام و مصر رجوع كرده بگویند كه شاهزاده را بطلبند. آن گاه در جستجوی او بر آمده او را در غوطه دمشق بیابند، در مكانی كه حرشتا [و آن موضعی است در راه حمص كه تا دمشق بیش از یك فرسخ فاصله دارد] نامند. او چون به نزد آنان آید با آنها خلوت كند، اما از آن مجلس دائیهای خود را كه از قبیله بنی كلاب و بنی دهانه هستند بیرون می كند. از برای او در وادی یابس عده معدودی است. واردین او را می گویند: ای آن شخصی كه سزاوار و شایستگی این كار را داری! روا نیست بر تو كه اسلام را ضایع كنی (یعنی ساكت بنشینی و قیام نكنی تا اسلام از بین رود). آیا نمی بینی كه چه اهوال و فتنه هایی در مردم ظاهر شده است؟ پس از خدا بپرهیز و برای یاری كردن دینت خروج كن. او می گوید: من رفیق و صاحب اختیار شما نیستم. به او گویند: آیا از قریش نیستی و از اهل بیت پادشاه قیام كننده نمی باشی؟ آیا غیرت و تعصب در مورد اهل بیت پیغمبرت به خرج نمی دهی؟ تو می بینی آنچه را از ذلت و خواری كه در این مدت دراز به آنان وارد شده است، زیرا كه هر گاه قیام كنی برای رغبت در جمع آوری مال و خوشگذرانی نیست، بلكه در این حال حامی دین خود می باشی. پس پیوسته یكی بعد از دیگری در نزد او رفت و آمد می كنند و او در آن هنگام در پاسخ ایشان می گوید: بروید نزد آن خلفایی كه در این مدت با ایشان بودید. پس از آن ایشان را اجابت می كند و در روز جمعه ای به اتفاق آنان بیرون آید. آن گاه برفراز منبری در دمشق قرار گیرد و این نخستین باری است كه بر منبر می رود. او در آن روز دو خطبه می خواند و آنها را به جهاد ترغیب می كند و از ایشان بر عدم سرپیچی از دستوراتش - خواه بدان خشنود باشند و خواه از آن



[ صفحه 101]



روی گردان - بیعت می گیرد. سپس شهر را به جانب غوطه ترك كند. در خارج غوطه توقف كند تا اینكه مردانی ملعون و سخن چین و كافر بالغ بر پنجاه هزار نفر به او ملحق شوند. آن گاه او دائیهایش را برای فراخوان جنگجو به سوی قبیله بنی كلاب می فرستد. پس از آن قبیله بسان سیل مردانی به جانب او روان گردند. آن گاه با پادشاهی از فرزندان عباس به نبرد برخیزد. در این هنگام است كه سفیانی با گروهی از شامیان خروج كند. اهل سه پرچم با یك دیگر اختلاف كنند: پرچم ترك و عجم كه رنگش سیاه است و پرچم عرب بیابانگرد كه از پیروان ابن عباسند و رنگ پرچمشان زرد است و پرچم سفیانی. آن گاه در بطن الازرق نبردی سخت درگیرد كه از آنان شصت هزار نفر كشته شود. پس از آن سفیانی بر ایشان غالب آید و گروه انبوهی از آنان را بكشد و بر مراكز حساس دست اندازد و بنای خود را در میان ایشان به عدل و داد گذارد تا اندازه ای كه در حق او گفته شود: به خدا سوگند، سخنانی كه درباره او می گفتند - كه ظالم و ستمكار است - دروغ است. هر آینه ایشان از دروغگویانند و نمی دانند كه او با امت پیامبر چه خواهد كرد؟ و اگر می دانستند این سخن را نمی گفتند. او پیوسته به عدالت در میان ایشان رفتار می كند تا اینكه به حركت در آید. نخستین مرحله سیرش به جانب حمص است. به درستی كه اهل حمص در بدترین حالند. پس از فرات از باب بیعه مصر عبور می كند. خدا رحم و شفقت را از دل او بر می كند. آن گاه به موضعی كه آن را قریه سبا گویند رهسپار می گردد. در آنجا نبردی بزرگ واقع می شود. پس شهری باقی نمی ماند مگر آن كه خبر او به ساكنینش برسد و ترس و جزع از این خبر آنها را فرو گیرد. پس



[ صفحه 102]



پیوسته به شهری بعد از شهر دیگری داخل می شود و با آنها به نبرد بر می خیزد. نخستین نبرد او در حمص است و بعد از آن در رقه و پس از آن در قریه سبا كه این نبرد از نبرد در حمص بس بزرگتر است. آن گاه به دمشق بر می گردد و مردمان به او نزدیك شوند. لشكری تجهیز می كند و به مدینه می فرستد و لشكری به سمت مشرق (یعنی عراق) می فرستد. در بغداد هفتاد هزار نفر را می كشد و سیصد زن حامل را شكم پاره می كند. لشكر او در كوفه شما قیام كند. چه بسیار مرد و زن كه به گریه در آیند. پس در آنجا خلق بسیاری را می كشد. و اما لشكری كه به مدینه فرستاده چون به زمین بیدار رسند جبریل فریاد بلند بر كشد كه احدی از آنان در صحنه گیتی باقی نماند، مگر آن كه به زمین فرو رود. دو مرد در عقب لشكر باقی مانند كه یكی از آنها بشارت دهنده باشد و دیگری بیم دهنده. این دو نفر می بینند آنچه را كه بر آنها وارد می شود. پس نمی بینند از آنها مگر سرهای ایشان را كه از زمین بدر آمده است. آنان آنچه را كه می بینند می گویند. پس جبرئیل بر آن دو نفر صیحه ای زند كه صورتهای آنها به عقب برگردد. خدا رویهای آنها را به عقب برگرداند. پس یك نفر از آنها به مدینه می رود و آن بشارت دهنده است. او بشارت می دهد كه خدا آنان را از شر آن لشكر به سلامت می دارد و دیگری آنان را از آن لشكر بیم دهد. پس آن گاه او به سوی سفیانی باز می گردد و خبر می دهد او را به آنچه كه به لشكر او وارد شده است. آن گاه حضرتش فرمود: خبر صحیح نزد جهینه است كه قبیله ای هستند از عرب، زیرا كه این دو نفر كه بشیر و نذیر هستند



[ صفحه 103]



از جهینه اند. پس گروهی از اولاد پیغمبر صلی الله علیه و آله كه از شریفها هستند به شهر روم فرار می كنند. سفیانی به پادشاه روم گوید: بندگان مرا به من بازگردان. پادشاه روم آنان را بر می گرداند. بالای پله های شرقی مسجد جامع دمشق آنها را گردن می زند و كسی او را از این كار نهی نمی كند. آگاه باشید كه نشانه آن (یعنی خروج سفیانی) تجدید بنا شدن پایگاههای است در شهرها. گروهی گفتند: ای امیر مومنان برای ما آن پایگاهها را ذكر كن. حضرتش فرمود: تجدید بنا می شود پایگاهی در شام، و پایگاهی در عجوز و حران، و پایگاهی در واسط [كه شهری است در میان كوفه و بصره] و بنا می شود پایگاهی در بیضاء، و پایگاهی در كوفه، و پایگاهی در شوشتر، و پایگاهی در ارمنیه، و پایگاهی در موصل، و پایگاهی در همدان، و پایگاهی در دقه [كه شهری است در كنار فرات] و پایگاهی در دیار یونس، و پایگاهی در حمص، و پایگاهی در مطریه [كه از قریه های مصر است] و پایگاهی در رقطاء [كه از نواحی خط یا بحرین است] و پایگاهی در رحبه [كه بیابانی است نزدیك صنعای یمن، یا ناحیه ای است میان مدینه و شام یا قریه ای است در عراق]، و پایگاهی در دیر هند، و پایگاهی در قلعه. ای مردم! آگاه باشید كه چون سفیانی ظاهر شود برای او وقایع و جنگهای بزرگی خواهد بود: اول وقعه و جنگ او به شهر حمص واقع خواهد شد، پس از آن به حلب، پس از آن به رقه، پس از آن به قریه سبا، پس از آن به راس العین، پس از آن به نصیبش، پس از آن به موصل - كه وقعه موصل وقعه بزرگی خواهد بود. پس از آن در موصل مردانی از بغداد و از دیار یونس تا لجمه گرد هم آیند و نبرد



[ صفحه 104]



سختی واقع شود كه هفتاد هزار نفر در آن گشته شوند. جنگ تا موصل جریان پیدا می كند و در آنجا قتال سختی رو خواهد داد. آنگاه سفیانی در آنجا فرود می آید و شصت هزار نفر از ایشان را می كشد. به درستی كه در آنجا است گنجهای قارونی و از برای آنجا است ترسهای بزرگی بعد از فرورفتن به زمین و سنگباریدن و مسخ شدن كه زودتر از جاهای دیگر رخ می دهد بسان فرورفتن میخ آهن به زمینی سست. حضرت در ادامه سخنان خود فرمودند: سفیانی هر كسی را كه نامش محمد و علی و حسن و حسین و فاطمه و جعفر و موسی و زینب و خدیجه و رقیه است از روی بغض و كینه ای كه به آل محمد دارد به قتل می رساند. آنگاه به تمامی شهرها رسولانی می فرستد تا جمع كنند برای او بچه ها را. آنگاه روغن زیتون را برای سر به نیست كردن می جوشاند. بچه ها به او می گویند: اگر پدران ما نافرمانی تو را كردند، ما چه گناهی كرده ایم؟! اما او به این سخنان وقعی ننهاده هر كه را كه هم نام كسانی است كه ذكر كرده ام در دیگ روغن زیتون انداخته و می جوشاند. آنگاه به جانب كوفه رهسپار می گردد. شهر را دور زده در كوچهایش بسان فرفره چرخیده و با مردان همان معامله را می كند كه با اطفال كرده بود. او بر دروازه كوفه هر كه را نامش حسن و حسین بر دار می كشد. در این هنگام خونهای ریخته شده مردم كوفه به جوشش می آید، همچنان كه خون یحیی بن زكریا به جوشش آمد. او چون این امر را می بیند یقین به هلاكت خود پیدا می كند. از این رو، از ترس به كوفه پشت كرده آن را به جانب شام ترك می كند. او در راه تا آن هنگام كه داخل شام شود كسی را كه با او مخالفت كند نمی بیند.



[ صفحه 105]



چون داخل شهر خود شود به شرب خمر و انواع معصیتها دل مشغول می گردد و یاران خود را به ارتكاب چنین گناهانی وادار می كند. پس از چندی، دیگر بار سفیانی در حالتی كه حربه ای در دست دارد خروج می كند و زنی را به بعضی از یاران خود می دهد تا در راه با او فجور كنند. او به یكی از یارانش می گوید: در وسط راه (یا كوچه) با او فجور كن. آن شخص مرتكب چنین عمل قبیحی می شود و زن را باردار می كند. آنگاه او شكم آن زن را پاره می كند و بچه ای را كه زن در شكم دارد سقط می كند و كسی قدرت بر نهی او از چنین كرده ناپسندی ندارد. آنگاه حضرت چنین ادامه دادند: از چنین عملی فرشتگان در آسمانها پریشان احوال می گردند. از این رو، خداوند فرمان خروج قائم از ذریه من كه صاحب زمان است را صادر می كند. خبر خروج او در همه جا شایع می شود. در این هنگام جبرئیل در بالای صخره بیت المقدس فرود می آید و اهل جهان را ندا می كند كه حق بدر آمد و باطل رفت، كه باطل از بین رونده است. پس از آن، حضرت آه سردی از دل كشیده و ناله ای حزن آوری سرداده و این اشعار را انشا فرمودند:

1 - پسركم! زمانی كه طائفه ترك لشكر آرایی كرد منتظر ولایت مهدی باش كه قیام می كند و به عدالت داوری می نماید.

2 - پادشاهان روی زمین كه از آل هاشمند ذلیل می شوند و بیعت گرفته می شود از ایشان كسانی كه لذت طلب و اهل هزل و بیهوده گویی هستند.

3 - كودكی است از جمله كودكها كه هیچ رایی از خود ندارد و هیچ جدیتی نكند و صاحب عقل و تدبیر نباشد.



[ صفحه 106]



4- پس از آن قائم به حق و راستی كه از شمایان است قیام می كند و بر نهج حق و حقیقت می آید و به حق عمل می كند.

5 - او - كه جانم به فدایش - همنام رسول خدا است. ای پسرانم! او را خوار مسازید و بشتابید به سویش. پس جبرئیل در صیحه خود می گوید: ای بندگان خدا! بشنوید آنچه را كه می گویم. به درستی كه اینست مهدی آل محمد صلی الله علیه و آله كه از سرزمین مكه خروج كند، پس او را اجابت كنید. راوی گوید: در این هنگام افرادی با فضیلت و دانشمند به پاخواسته و گفتند: ای امیر مومنان! مهدی را برای ما توصیف كن، زیرا كه دلهای ما مشتاق ذكر او است. پس آن حضرت فرمود: او رویی چون قرص قمر دارد. نور پیشانیش درخشندگی خاصی دارد و خالی بر گونه دارد. دانایی است كه او را تعلیم نداده اند و به آنچه كه اتفاق خواهد افتاد خبر می دهد پیش از آنكه تعلیم داده شود. ای مردم! آگاه باشید كه حدود دین با نظر ما به پاداشته می شود و از ما بر انجام آن عهد و پیمان گرفته شده است. آگاه باشید كه مهدی كسی كه حق ما را نشناسد قصاص كند. اوست كه به حق شهادت می دهد و خلیفه خداوند بر مخلوقاتش است. همنام جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله است. پسر حسن بن علی از اولاد فاطمه، و از ذریه فرزندم حسین است. ماییم ریشه دانایی و عمل. دوست داران ما از نیكانند و ولایت ما فصل الخطاب است. ماییم بهترین دربانان خدا. آگاه باشید كه مهدی نیكوترین مردم است از حیث آفرینش و خلق و خوی. چون قیام كند به گردش یارانش كه به شماره اصحاب بدر و اصحاب طالوتند جمع شوند كه سیصد و سیزده نفر باشند.



[ صفحه 107]



آنها جملگی شیرانی هستند كه از كمینگاههای خود بیرون آیند ماندن پاره های آهن. اگر ایشان اراده كنند كه كوههای سخت را از جا بكنند هر آینه بر انجامش قادرند. آنان كسانی هستند كه خدا را به یگانگی پرستش می كنند. در دل شب از ترس و خشیت خدا صدایی بسان زنان جوان مرده دارند. آنان شبها را به نماز گذاردن و روزها را به روزه داشتن سپری می كنند. در تربیت آن چنان همسان یكدیگرند گو اینكه از یك پدر و مادرند. دلهایشان در دوستی و پنددادن یكدیگر نزدیك به هم باشد. آگاه باشید كه من نامهایشان را می دانم و شهرهایی كه در آن زندگی می كنند می دانم. جماعتی از یاران حضرت به پاخواسته گفتند: ای امیر مومنان! تو را به خدا و پسر عمت رسول خدا صلی الله علیه و آله سوگند می دهیم كه نام آنها را برای ما ذكر نمایی و شهرهایشان را نام ببری كه دلهای ما از سخنان تو آب گردید. حضرت در پاسخ آنان فرمودند: بشنوید تا بیان كنم برای شما نامهای یاران قائم علیه السلام را. به درستی كه اول ایشان از اهل بصره است و آخر ایشان از ابدال است. آنهایی كه از اهل بصره اند دو نفرند: یكی از آنها نامش علی است و دیگری محارب. دو نفر از كاشانند به نامهای عبدالله و عبیدالله. سه نفر از مهجم اند [كه در حدود یمن است] به نامهای محمد و عمر و مالك. یك نفر از سند است به نام عبدالرحمن. دواز هجرند به نامهای موسی و عباس. یك نفر از كور [كه از توابع بصره است] به نام ابراهیم. یك نفر از شیزر است به نام عبدالوهاب. سه نفر از سعداوه اند [كه نام قریه ای است در سرزمین حجاز] به نامهای احمد و یحیی و فلاح. سه نفر از زید هستند به نامهای



[ صفحه 108]



محمد، حسن و فهد. دو نفر از قبیله حمیرند به نامهای مالك و ناصر. چهار نفر از شیرازند به نامهای عبدالله، صالح، جعفر و ابراهیم. یك نفر از عقر [كه نزدیك كربلا است] به نام احمد. دو نفر از منصوریه اند به نامهای عبدالرحمن و ملاعب. چهار نفر از سیرافند به نامهای خالد، مالك، حوقل و ابراهیم. دو نفر از خونج اند [كه قریه ای است میان مراغه و زنجان] به نامهای محروز و نوح. یك نفر از ثقب است به نام هارون. دو نفر از سن اند به نامهای مقداد و هود. سه نفر از هونین هستند به نامهای عبدالسلام، فارس و كلیب. مردی از رهاط است به نام جعفر. شش نفر از عمان اند به نامهای محمد، صالح، داود، هواشب، كوش و یونس. یك نفر از عماره است به نام مالك. دو نفر از جعاره اند به نامهای یحیی و احمد. یك نفر از كرمان است به نام عبدالله. چهار نفر از صنعای یمن هستن به نامهای جبرئیل، حمزه، یحیی و سمیع. دو نفر از عدن به نامهای: عون و موسی. یك نفر از لنجویه به نام كوثر. دو نفر از همدان به نامهای علی و صالح. سه نفر از طائف به نامهای علی، سبا و زكریا،. یك نفر از هجر به نام عبدالقدوس. دو نفر از خط به نامهای علی و مبارك. پنج نفر از جزیره اوال به نامهای عامر، جعفر، نصیر، بكیر و لیث. یك نفر از كبش (جانب غربی بغداد) به نام محمد (یا فهد). یك نفر از جده به نام ابراهیم. چهار نفر از مكه به نامهای عمرو، ابراهیم، محمد و عبدالله. ده نفر از مدینه به نامهای اهل بیت به نامهای علی، حمزه، جعفر، عباس، طاهر، حسن، حسین، قاسم، ابراهیم و محمد. چهار نفر از كوفه به نامهای محمد، غیاث، هود و عتاب. یك نفر از مرو به نام حذیفه. دو نفر از نیشابور به نامهای علی و مهاجر. دو نفر از سمرقند به نامهای



[ صفحه 109]



علی و مجاهد. سه نفر از كازرون به نامهای عمر، معمر و یونس. دو نفر از شوش به نامهای شیبان و عبدالوهاب. دو نفر از شوشتر به نامهای احمد و هلال. دو نفر از ضیق (از دهات یمامه است) به نامهای عالم و سهیل. یك نفر از طائف یمن به نام هلال. دو نفر از مرقیه [قلعه ای است در ساحل حمص] به نامهای بشر و شعیب. سه نفر از برعه [در نزدیكیهای طائف] به نامهای یوسف، داود و عبدالله. دو نفر از عسكر مكرم [شهری است از نواحی خوزستان] به نامهای طیب و میمون. یك نفر از واسط به نام عقیل. سه نفر از بغداد به نامهای عبدالمطلب، احمد و عبدالله. دو نفر از سامرا به نامهای مرائی و عامر. یك نفر از سهم [از قرای اندلس] به نام جعفر. سه نفر از سیلان به نامهای نوح، حسین و جعفر. یك نفر از كرخ بغداد به نام قاسم. دو نفر از نوبه به نامهای واصل و فاضل. هشت مرد از قزوین به نامهای هارون، عبدالله، جعفر، صالح، عمرو، لیث، علی و محمد. یك نفر از بلخ به نام حسن. یك نفر از مراغه به نام صدقه. یك نفر از قم به نام یعقوب. و بیست و چهار نفر از طالقان. ایشان كسانی هستند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله از آنان یاد كرده و فرموده است: من در طالقان گنجی می بینم كه نه از طلا است و نه از نقره، و آن این جماعتند كه خدا آنان را ذخیره كرده است. نامهایشان عبارت است از: صالح، جعفر، یحیی، هود، فالح، داود، جمیل، فضیل، عیسی، جابر، خالد، علوان، عبدالله، ایوب، ملاعب، عمر، عبدالعزیز، لقمان، سعد، قبضه، مهاجر، عبدون، عبدالرحمن و علی. دو نفر از سجار [و آن دهی است از دهات نور، بیست فرسخی بخارا] به نامهای ابان و علی. دو نفر از سرخس به نامهای ناجیه و حفص. یك نفر از انبار به نام علوان. یك نفر از



[ صفحه 110]



قادسیه به نام حصین. یك نفر از دورق [از شهرهای خوزستان نزدیك را مهرمز] به نام عبدالغفور. شش نفر از حبشه به نامهای ابراهیم، عیسی، محمد، حمدان، احمد و سالم. دو نفر از موصل به نامهای هارون و فهد. یك نفر از بلقاء [جلگه ای است از جلگه های دمشق، میان شام و وادی القری] به نام صادق. دو نفر از نصیبین به نامهای احمد و علی. یك نفر از سنجار [شهری است مشهور از نواحی جزیره كه تا موصل سه روز فاصله دارد] به نام محمد. دو نفر از خرشان [موضعی است در بیضاء] به نامهای تكیه و مسنون. دو نفر از ارمنستان به نامهای احمد و حسین. یك نفر از اصفهان به نام یونس. یك نفر از ذهاب به نام حسین. یك نفر از ری به نام مجمع. یك نفر از دیار شعیب. یك نفر از هرات به نام نهروش. یك نفر از سلمان به نام هارون. یك نفر از تفلیس به نام محمد. یك نفر از كردستان به نام عون. یك نفر از جیش به نام كثیر. دو نفر از خلاط به نامهای محمد و جعفر. یك نفر از شوبك [قلعه ای است نزدیك كرك از بلاد شام] به نام عمیر. دو نفر از بیضا به نامهای سعد و سعید. سه نفر از صیغه به نامهای زید، علی و موسی. یك نفر از قبیله اوس به نام محمد. یك نفر از انطاكیه به نام عبدالرحمن. دو نفر از حلب به نامهای صبیح و محمد. یك نفر از حمص به نام جعفر. دو نفر از دمشق به نامهای داود و عبدالرحمن. دو نفر از رمله به نامهای طلیق و موسی. سه نفر از بیت المقدس به نامهای بشر، داود و عمران. پنج نفر از عسقلان به نامهای محمد، یوسف، عمر، فهد و هارون - یك نفر از عرب عیره به نام عمیر. دو نفر از عكا به نامهای مروان و سعد. یك نفر از عرفه به نام فرخ. یك نفر از طبریه به نام فلیح. یك نفر از بلست [از دهات اسكندریه] به نام



[ صفحه 111]



عبدالوارث. چهار نفر از فسطاط [شهری نزدیك مصر است و در زمان خلافت عمر فتح شد] و آن از شهرهای فرعون - لعنه الله - است به نامهای احمد، عبدالله، یونس و طاهر. یك نفر از بالس [آن شهری است در شام، میانه حلب و رقه] به نام نصیر. چهار نفر از اسكندریه به نامهای حسن، محسن، شبیل و شیبان. پنج نفر از جبل اللكام [محلی است مشرف بر انطاكیه در لبنان] به نامهای عبدالله، عبیدالله، بحر، قادم [لوط خ ل] و طالوت. سه نفر از ساده [محلی است در یمامه] به نامهای صلیب، سعدان و شبیب. دو نفر از بلاد فرنگ به نامهای علی و احمد. دو نفر از یمامه به نامهای ظافر و جمیل. چهارده نفر از معاذه [محلی است نزدیك كوههای ادقیه از بنی قشیر] به نامهای سوید، احمد، محمد، حسن، یعقوب، حسین، عبدالله، عبدالقدیم، نعیم، علی، حیان، ظاهر، تغلب و كثیر. یك نفر از الومه [بر وزن اكوله شهریست از دیار هذیل] به نام معشر. ده نفر از آبادان به نامهای حمزه، شیبان، قاسم، جعفر، عمرو، عامر، عبدالمهیمن، عبدالوارث، محمد و احمد. چهارده نفر از یمن به نامهای جبیر، حویش، مالك، كعب، احمد، شیبان، عامر، عمار، فهد، عاصم، حجرش، كلثوم، جابر و محمد. دو نفر از بادیه نشینهای مصر به نامهای عجلان و دراج. سه مرد از بادیه نشینهای اعقیل به نامهای منبطه، ضابط و غربان. یك نفر از بادیه نشینهای اغیر به نام عمرو. یك نفر از بادیه نشینهای شیبان به نام نهراش. یك نفر از قبیله تمیم به نام ریان. یك نفر از بادیه نشینهای قسین [ناحیه ایست از نواحی كوفه] به نام جابر. یك نفر از بادیه نشینهای قبیله كلاب به نام مطر. سه نفر از موالیان اهل بیت به نامهای عبدالله، مخنف و براك. چهار نفر از موالیان



[ صفحه 112]



انبیا به نامهای صباح، صیاح، میمون و هود. دو نفر غلام به نامهای عبدالله و ناصح. دو نفر از حله به نامهای محمد و علی. سه نفر از كربلا به نامهای حسین و حسین و حسن. دو نفر از نجف به نامهای جعفر و محمد. شش نفر از ابدال كه نام همه آنها عبدالله هستند. پس آن گاه حضرت علی علیه السلام فرمود: به درستی كه ایشان گروهی هستند كه در محل سر زدن خورشید (یعنی از جانب مشرق) و مغرب آن، و در زمینهای هموار و كوهها گرد هم می آیند. خدای تعالی ایشان را در كمتر از نصف شبی به دور هم گرد می آورد. آن گاه آنان به سوی مكه روان می شوند در حالی كه كسی از اهل مكه آنان را نمی شناسند. آنان چنین می گویند: لشكریان سفیانی به ناگاه متوجه ما شده ما را به كام خود بردند. اما چون صبح روشن بدمد اهل مكه آنان را در حالی كه طواف كنندگان و بر پای دارندگان و نماز گذارانند می بینند. از این رو، اهالی مكه منكر آنان می شوند. آن گاه آنان به نزد مهدی علیه السلام می روند، در حالی كه حضرتش در زیر مناره ای پنهان شده است. آنان به حضرت عرضه می دارند: تویی مهدی؟! حضرت می فرماید: آری، ای یاوران من! آن گاه مهدی علیه السلام خویش را از آنان پنهان می كند تا بیازمایندشان كه در فرمانبرداری چگونه اند. لذا حضرت به جانب مدینه در راه می شود. آنان را خبردار می سازند كه مهدی علیه السلام به قبر جدش ملحق شد (یعنی به مدینه نزد قبر جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت). پس آنان در مدینه به حضرتش ملحق می شوند. چون آن حضرت احساس می كند كه ایشان به مدینه آمده اند به مكه باز می گردد و این عمل سه بار انجام می دهد. پس از سه مرتبه حضرت خود را در میان صفا و مروه به ایشان می نمایاند و به ایشان می فرماید: تا



[ صفحه 113]



زمانی كه با من بر سی خصلت - كه دائم باید با این خصائل باشید و چیزی از آن را تغییر ندهید - بیعت نكنید بر كاری كه بر انجامش پای می فشرم مطمئن نیستم. و در عوض، بر ذمه من است كه هشت نكته را رعایت كنم. آنان می گویند: برای ما ذكر نما كه می شنویم و فرمان برداریم. پس حضرتش می گوید: بیعت می كنم با شما بر اینكه به من پشت نكنید. دزدی ننمایید. مرتكب زنا نگردید. كار حرامی از شما صادر نگردد. فحشا و منافی عفتی به جا نیاورید. احدی را مورد ضرب و شتم قرار مدهید مگر به حق. طلا و نقره و گندم و جو را ذخیره و انبار نكنید. مسجدی را ویران مسازید. به دروغ شهادت ندهید. به فرد مومن زشت نگویید. ربا مخورید. در سختیها صبر پیشه سازید. فرد یكتاپرست را لعن و نفرین نكنید. مسكر میاشامید. طلا زیور خود نسازید و ابریشم و دیبا نپوشید. آن كه از معركه می گریزد را دنبال نكنید. از سر حرمت خونی نریزید. با مسلمان غدر نكنید. به كافر و منافق تمایل نشان مدهید. جامه های خز بر تن ننمایید. سجده بر خاك كنید و تكیه بدان نمایید. بی عفتی و كار زشت را ناروا بشمارید. فرمان به كارهای پسندیده كرده و منكرات را نهی كنید. چون این كارها را به انجام رسانید بر من است كه رفیقی جز شما برنگزینم، و نپوشم مگر آن چه را كه شما می پوشید، و نخورم مگر آنچه را كه شما می خورید، و سوار نشوم مگر بر آنچه كه شما سوار می شوید، و نباشم مگر آنجایی كه شما می باشید، و نروم مگر آنجایی كه شما می روید. به اندك مالی از دنیا خشنود شوم و زمین را از عدل و داد پر كنم، هر چند كه از جور و ستم پر شده باشد. همچنین تنها و تنها بندگی خدا كنم و به شما وفادار بمانم آن چنان كه كه شما به من



[ صفحه 114]



وفادار مانید. آنان گویند: ما بر این امور خشنودیم و با تو بیعت می كنیم. آن گاه حضرت با تك تك آنان دست می دهد. در چنین زمانی است كه حضرت در میان مردم ظاهر گردد. مردمان با ایمان برای او سر خضوع فرود آورند و شهرها به زیر فرمانش قرار گیرند. خضر پرورده عهد و پیمان دولت او شود و اهل همدان در سمت وزیری او قرار گیرند و خولانیان لشكریان او شوند و حمیریان یاران او گردند و مضریان طلایه داران لشكرش. خداوند جمعیت او را بسیار گرداند و پشت او را محكم كند. او با لشكریانش وارد عراق می شود و مردمان در عقب و پیش روی او روانه شوند. طلایه دار لشكر او مردی است عقیل نام و دنباله دار لشكرش مردی است حارث نام. آن گاه مردی از اولاد حسن با دوازده هزار سوار به او ملحق شده و گوید: ای پسر عم! من سزاوارترم از تو به این امر (یعنی امامت)، زیرا كه من از فرزندان حسن می باشم و او بزرگتر از حسین است. حضرت مهدی می گوید: منم مهدی، او می گوید: آیا برای تو نشانه یا معجزه یا علامتی هست؟ حضرت مهدی با نظر و اشاره به مرغی كه در هوا پرواز می كند كرده مرغ خود را در كف حضرت می افكند. آن گاه به قدرت خداوند متعال به سخن در می آید و به امامت حضرت گواهی می دهد. سپس حضرت چوب خشكی را در نقطه ای از زمین كه در آن آبی نیست می كارد و آن چوب خشك سبز می گردد و برگ می دهد. آن گاه قطعه سنگ سختی را از زمین برداشته در دستان خود مانند موم نرم و خمیر می كند. حسنی با دیدن این معجزات می گوید: امر با تو است و ما فرمان از تو می بریم. آن گاه خود تسلیم فرمان آن حضرت می گردد و لشكریانش هم به پیروزی از او تسلیم می شوند. طلایه دار لشكرش



[ صفحه 115]



مردی است كه همنام با او است. آن گاه او به سیر پرداخته و خراسان را فتح می نماید. سپس از آن جا به جانب مدینه الرسول باز می گردد. مردم جملگی خبر او را می شنوند. اهل یمن و حجاز فرمان او می برند، اما قبیله ثقیف از سر نافرمانی سر به شورش بر می دارد. آن گاه او به جانب شام به قصد نبرد با سفیانی در راه می شود. صدایی در شام بلند می شود كه: آگاه باشید این عربها عربهای حجازی هستند كه به جانب شما در راهند. آن گاه سفیانی به اصحاب خود می گوید: در حق این جماعت چه می گویید؟ لشكریان و یارانش پاسخ دهند: ما یاران جنگ و تیرانداز و عده و آلات جنگی تو هستیم. سفیانی آنان را به جنگ تشجیع می كند. گروهی از اهل كوفه به پا خواستند و گفتند: ای امیر مومنان نام سفیانی چیست؟ حضرت فرمود: نام او حرب است پسر عنبسه، پسر مره، پسر كلیب، پسر ساهمه، پسر زید، پسر عثمان، بسر خالد. او از نسل یزید، پسر معاویه، پسر ابی سفیان است كه در آسمان و زمین لعنت شده است. او بدترین خلق خدای تعالی و ملعونترینشان از حیث نسب و ستمگرترینشان است. او بیرون آید با لشكریان و سواران خود كه بالغ بر دویست هزار جنگجو است. او در راه می شود تا به حیره [كه یكی از شهرهای عراق است] می رسد. در این هنگام مهدی علیه السلام با سواران و مردان و لشكریان خود بر او پیشی می گیرد در حالتی كه جبرئیل در طرف راستش و میكائیل در جانب چپش و فرشته نصر روبرویش قرار دارند. مردم گروه گروه از اقصی نقاط عالم بدو ملحق شوند. سرانجام حضرت و لشكریانش در حیره با لشكر سفیانی برخورد می كنند. او به سبب خشم خداوند خشمگین می گردد. سایر مخلوقات خدا به این



[ صفحه 116]



خشم و غضب خشمگین می شوند آن سان كه مرغان از بالای سر بر لشكر سفیانی سنگ می افكنند و كوهها تخته سنگهای خود را بر آنان فرو می ریزند. میان سفیانی و مهدی علیه السلام نبرد سهمگینی در می گیرد تا اینكه جمله لشكریان سفیانی هلاك می شوند. در این هنگام شخص سفیانی با گروه اندكی از یارانش فرار می كند، اما مردی از یاران قائم كه صیاح نام دارد خود را به اتفاق مردانی چند كه پای در ركاب او دارند به سفیانی و یارانش رسانده او را به بند كشیده خدمت مهدی علیه السلام در حالی كه حضرت نماز مغرب را خوانده و به نماز عشا مشغول است، می آورند. آن حضرت نماز خود را سبك كرده (اعمال مستحبی را فرو گذارده) به پایان می رساند. سفیانی می گوید: ای پسر عمو! مرا باقی گذار تا اینكه برای تو یار و همراه باشم. حضرت رو به اصحاب خود كرده می فرماید: رای شما در این مورد بر چه می باشد؟ زیرا كه من بر خود عهد كرده ام كه كاری نكنم مگر به رضایت شما. آنان می گویند: به خدا سوگند، ما خشنود نمی شویم مگر اینكه او را بكشی، زیرا كه او خونهایی را به زمین ریخته است كه خداوند ریختن آن را حرام كرده است. مهدی علیه السلام گوید: درباره او آنچه می خواهید بكنید. آن گاه او را گرفته در كنار رود هجیر [كه میانه بصره و كوفه است] زیر درختی در حالی كه بر شاخهای آن درخت آویزش كرده اند بسان بریدن سر قوچ سر از تنش بر می گیرند. كه خداوند به افكندن روح پلید او در نار نیران شتاب كند. راوی گوید: خبر به بنی كلاب می رسد كه حرب بن عنبسه كشته شد و قاتل او مردی از فرزندان علی بن ابی طالب است. بنی كلاب با مردی از اولاد پادشاه روم بر نبرد با مهدی و گرفتن



[ صفحه 117]



انتقام خون حرب بن عنبسه بیعت می كنند. آن گاه قبیله بنی ثقیف به جمع آنان افزوده می شود. پادشاه روم با هزار سرهنگ كه در زیر فرمان هر سرهنگی هزار مرد جنگجو باشد بیرون آید و در شهری از شهرهای تحت سیطره قائم كه آن را طرسوس [شهری است در سرحدات شام میان انطاكیه و حلب و شهرهای روم] نامند فرود آیند و اموال و چهارپایان و زنانشان را به یغما برند. مردانشان را از دم تیغ گذرانند و شهر را ویران می كنند. - ای مردم! - می بینم زنها را كه در ردیف مردان بر پشت اسبان سوارند و مركوبشان در شعاع آفتاب و ماه نمایان است. باری، خبر آنان به قائم علیه السلام می رسد. حضرت به جانب پادشاه روم با لشكریان خود در راه می شود. چون به ده فرسنگی رقه می رسند میان لشكریان حضرت و سپاه دشمن نبردی در می گیرد. از شب تا به صبح نبرد ادامه پیدا می كند تا آنجا كه آب رودخانه از خون كشتگان تغییر كند و اطراف آن از بدنهای مردگان عفونت شدیدی فراگیرد. در آخر، پادشاه روم در پی این شكست به جانب انطاكیه فرار می كند. مهدی علیه السلام او را تا قبه عباس [كه نزدیك مصر است] زیر قطوار [كه نام محلی است] دنبال می كند. به ناچار پادشاه روم به نزد مهدی علیه السلام پیكی می فرستد كه در قبال دریافت خراج دست به تركیب او نزند. حضرت به شرطی كه او از روم خارج نگردد و اسیری را در نزد خود باقی نگذارد می پذیرند. پادشاه روم قبول می كند و گردن به فرمان حضرتش می نهد. سپس مهدی علیه السلام به سوی طایفه بنی كلاب از طرف دریاچه روان می شود تا اینكه به دمشق می رسد. لشكری را به سوی طایفه بنی كلاب اعزام می دارد. آن لشكر پس از نبرد با بنی كلاب و كشتن



[ صفحه 118]



بسیاری از مردانشان زنان قبیله را كت بسته خدمت حضرت می آورند. آنان در حضور حضرت ایمان آورده بیعت می كنند. آن گاه مهدی علیه السلام بعد از كشتن سفیانی با كسانش از گروه مومنین در شهری از شهرهای روم فرود می آیندو ندای لا اله الا الله، محمد رسول الله سر می دهند و دیوارهای شهر از این ندا فرو می ریزند (یعنی شهر تسلیم حضرت می شود). پس از آن به قسطنطنیه - محل استقرار پادشاه روم - روان می شوند. در آنجا سه گنج را از دل خاك بیرون می كشند: گنجی از جواهر و گنجی از طلا و گنجی از نقره. مهدی علیه السلام گنجها را در میان لشكریانش پیمانه پیمانه تقسیم می كند. آن گاه حضرت در راه می شود تا اینكه به شهرهای ارمنیه كبری می رسند. چون اهالی ارمنیه آن حضرت را مشاهده می كنند راهبی از راهبان خود را كه دارای دانشی بسیار است به سوی حضرت گسیل می دارند تا ببیند كه این جماعت چه می خواهند. راهب به نزد مهدی علیه السام می رود و می گوید: آیا تو مهدی هستی؟ حضرت می فرماید: بلی، منم آن كسی كه در انجیل شما از آن یاد شده كه در آخر الزمان خروج می كند. راهب مسائل بسیاری را می پرسد كه تمامی آنها را حضرت پاسخ می گوید. راهب با مشاهده پاسخهای حضرت به اسلام می گرود. اما اهالی ارمنیه از ورود حضرت به همراه لشكریانش ممانعت می كنند. اما لشكریان حضرت به جبر وارد شهر می شوند و پانصد نفر جنگجو از جنگجویان آن دیار را به قتل می رسانند. حضرت با مدد از نیروی رحمانی خود آن شهر را میان آسمان و زمین معلق می گرداند. پادشاه ارمنیه و كسانی كه با او هستند در راه نبرد با مهدی علیه السلام و لشكریانش با شگفتی می بینند كه شهرشان بالای سرشان معلق



[ صفحه 119]



است. لذا فرار را برقرار ترجیح داده جملگی می گریزند. آن گاه شیری بزرگ بر سر راه آنها قرار گرفته، بر ایشان صیحه ای می زند آن گونه كه هر چه از آلات و ادوات جنگ دارند به زمین انداخته فرار می كنند. لشكریان مهدی علیه السلام به دنبال آنان رفته اموالشان را ضبط كرده بین خود تقسیم كنند كه به هر یك از آنان كه بالغ بر هزاران نفر هستند صد هزار دینار طلا و صد كنیز و صد غلام برسد. آن گاه مهدی علیه السلام به جانب بیت المقدس در راه شود. در آنجا تابوت سكینه را با مهر سلیمان بن داود و الواحی كه بر موسی نازل شده است را بیرون كشد. آن گاه روی به جانب زنگیان كند و دیارشان را فتح كند. شهر بزرگ آنها مشتمل بر هزار بازار است و در هر بازاری هزار دكان وجود دارد. پس از فراغت از فتح این شهر به شهری در آید كه آن را قاطع گویند و آن كنار دریای سبز است كه محیط بر دنیا است و درازای آن به مقدار هزار میل راه است. با سه بانگ تكبیر حصار شهر فرو ریزد و دیوارها شكاف بردارد. در آن روز یكصد هزار نفر از جنگجویان این شهر به دست لشكریان مهدی علیه السلام كشته شوند. مهدی علیه السلام به مدت هفت سال در این شهر اقامت می گزیند. غنیمتی كه از مردم این شهر به چنگ لشكریان مهدی علیه السلام می افتد ده برابر آن چیزی است كه در روم به چنگشان افتاد. مهدی علیه السلام در حالی كه صد هزار موكب به زیر فرمان دارد و هر موكبی زیاده بر پنجاه هزار جنگجو در خود جای داده از آن شهر بیرون آمده كنار ساحل فلسطین میان عكا و حصار غزه و عسقلان جای می گیرد. در این هنگام خبر خروج دجال و خرابكاریهایش به او می رسد كه آن ملعون یك چشم زراعتها و نسلها را نابود كرده است. دجال فردی یك چشم است كه از شهری



[ صفحه 120]



كه آن را یهودا [و آن قریه ای است از قریه های اصفهان و آن شهری است از شهرهای اكاسره] گویند خروج كند. از برای دجال یك چشم است كه در پیشانی او بسان ستاره ای درخشنده است. او سوار بر درازگوشی است كه هر گامش به اندازه مسافتی است كه یك چشم عادی توان دیدن آن را دارد. درازی آن درازگوش هفتاد ذراع است. آن درازگوش بر روی آب آن چنان راه رود كه بر زمین قدم بردارد. باری، دجال ندا كند كه آن ندا تا جایی كه خدا بخواهد به گوش رسد. او در این ندا می گوید: ای دوستانم! به سوی من بیایید كه منم پروردگار بلند مرتبه شما. منم آن كه شما را آفرید و اندازه گیری نمود. منم آن كه راه بنماید و گیاهان را برویاند. در آن روز زنازادگان و بدترین مردمان كه از فرزندان یهود و نصارا باشند او را پیروی كنند كه تعدادشان قابل شمارش نباشد و كس را توان احصا نباشد، مگر خدای تعالی. او در حالی سیر می كند كه كوهی از گوشت و كوهی از نان ترید شده - كه هر چه از آن خورند كمبودی در آن پدیدار نگردد - را به همراه دارد. - بدانید! - خروج او در زمان قحطی شدید به وقوع پیوندد. لذا از آن به گرسنگانی كه اقرار به پروردگاریش نمایند بخوراند. پس آن گاه امام علیه السلام فرمود: آگاه باشید كه او بسیار دروغگو و ملعون است. آگاه باشید و بدانید كه پروردگارتان یك چشم نیست و طعامی نمی خورد و نوشیدنی ای نمی آشامد. از زنده ای است كه نمی میرد. هر خیر و نیكی به دست او است و او بر هر چیزی توانا است. راوی گوید: در این هنگام اشراف اهل كوفه به پا خواستند و گفتند: ای مولای ما! بعد از آن چه وقایعی رخ می دهد؟ حضرت



[ صفحه 121]



فرمود: پس مهدی علیه السلام به بیت المقدس باز می گردد و چند روزی با مردم نماز به جماعت می گذارد. چون روز جمعه شود و هنگام بر پای داشتن فریضه نماز در رسد عیسی بن مریم علیه السلام از آسمان فرود آید كه در جامه ای سرخ فام خود را پیچیده و گویا می بینم كه روغن از سر او می چكد. او مردی است خوشرو و زیبا كه شبیه ترین خلق است به پدر شما حضرت ابراهیم. باری، او به نزد مهدی می آید و با حضرتش مصافحه می كند و مژده یاری او را به سمع و نظرش می رساند. در آن هنگام مهدی به او گوید: ای روح خدا! پیش بایست و با مردم نمازگذار. عیسی گوید: ای پسر رسول خدا! امامت جماعت مخصوص تو است. آن گاه عیسی به اذان گفتن مشغول گردد و در پشت سر مهدی نماز به جماعت برگزار كند. آن گاه مهدی علیه السلام عیسی را بر نبرد با دجال یك چشم جانشین خود قرار دهد. عیسی در حالی كه امارت لشكر مهدی را بر عهده دارد بر دجال خروج كند. دجال كه زراعت و نسلهای انسانی را به نابودی كشانده بر بیشتر از اهل زمین صیحه زند و آنها را به خود دعوت كند. پس كسی كه فرمانبردار او شود متنعم به نعم او گردد و كسی كه از فرمان او سرپیچی كند نیست و نابودش بگرداند. دجال در تمامی رقعات كره خاك قدم نهد، مگر در مكه و مدینه و بیت المقدس. همچنین تمامی زنازادگان در مشرق و مغرب كره زمین او را پیروی كنند. آن گاه او به سرزمین حجاز رود. عیسی در گردنه هرشاو با او مقابل گردد. عیسی بر او نعره ای زند و بر پیكرش ضربتی وارد آورد. دجال از اثر آن ضربت بسان قلع و مس گداخته آب شود. لشكریان مهدی علیه السلام لشكریان دجال را به مدت چهل روز از طلوع آفتاب تا به غروب قتل عام كنند و زمین را از لوث



[ صفحه 122]



وجودشان پاك گردانند. پس از مهدی علیه السلام مالك الرقاب غرب و شرق عالم گردد و با دستان خویش از جابرقا تا جابرسا را فتح كند. و بدینسان امر او به فرجام خود رسد. مهدی علیه السلام در میان مردم به عدالت رفتار كند تا آنجا كه گوسفند در كنار گرگ در یك مكان به چرا پردازند. كودكان با مار و عقرب به بازی پردازند و از این راه ضرری متوجهشان نباشد. بدی از میان رود و نیكی باقی ماند و مردم به كشت گندم و جو بپردازند، آن گونه كه از دسترنج آنان از هر یك منی كه می كارند صد من برداشت كنند، چنانچه خدای تعالی فرموده: در هر خوشه ای صد دانه باشد و خدا برای هر كه بخواهد دو چندان می كند. زنا و ربا و آشامیدن مسكرات و غنا برداشته شود واحدی مرتكب این اعمال ناشایست نگردد مگر آن كه مهدی علیه السلام او را بكشد. همچنین است حال تارك نماز. مردم بر عبادت و طاعت و خشوع و دینداری معتكف شوند. عمرها طولانی و دراز گردد و درختان در سال دوبار بارور شوند. احدی از دشمنان آل محمد صلی الله علیه و آله نماند، مگر اینكه هلاك و نابود گردد. در اینجا حضرت امیر مومنان علیه السلام این آیه از قرآن را تلاوت فرمودند كه خداوند می فرماید: خدا شرع و آئینی كه برای شما مسلمانان قرار داد حقایق و احكامی است كه نوح را هم به آن سفارش كرد و بر تو نیز همان را وحی كردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی هم آن را سفارش نمودیم كه دین خدا را بر پای دارید و هرگز تفرقه و اختلاف در دین می افكنید. بدان كه مشركان را كه به خدای یگانه و ترك بتان دعوت می كنی قبولش بسیار در نظرشان بزرگ می آید. باری، از انكار آنها در اندیشه مشو كه خدا هر كه را بخواهد به سوی خود بر می گزیند و هر كه را به درگاه خدا به تضرع و دعا باز آید



[ صفحه 123]



هدایت می فرماید. آن گاه حضرت فرمود: مهدی علیه السلام یاران خود را می پراكند. ایشان كسانی هستند كه از آنها در ابتدای خروج آن حضرت عهد و پیمان گرفته شده است. او آنان را به تمامی شهرها می فرستد و آنان را فرمان به داد خواهی و عدالت و نیكویی كردن می كند. هر مردی از ایشان بر اقلیمی از زمین حكومت كند و آبادانی را در اقصا نقاط عالم بگسترانند و عدالت و نیكی را فراگیر كنند. مهدی تا چهل سال در حكومت خود باقی می ماند تا اینكه زمین را از لوث چركیها و كثافات پاك كند. راوی گوید: برخی از بزرگان به پا خواستند عرضه داشتند كه: ای امیر مومنان! بعد از آن چه می شود؟ حضرت فرمود: بعد از آن مهدی دار فانی را وداع می گوید و وزیران او یكی پس از دیگری از دنیا رخت بر می بندند. دنیا رفته رفته به حالتی كه از پیش بود بر می گردد و نادانیها و گمراهیها روز افزون شده و مردم به كفر باز می گردند. در آن هنگام خداوند شهرها را به ویرانی می كشاند. آب فرات بصره در بر خود فرو برد و بغداد بر اثر نبردها و فتنه ها به كلی ویران شود. واسط را آب فراگیرد و آذربایجان و اهل آن به طاعون هلاك شوند. اهالی موصل از گرسنگی و گرانی و ترس هلاك شوند و هرات را مصری به ویرانه ای بدل سازد. قریه از شدت وزش بادها به ویرانه ای بدل گردد. حلب را صاعقه خراب كند و انطاكیه از گرسنگی و گرانی و ترس متروك شود. بلاد صقالبه از حادثه ها خراب شود و بلاد خط از كشتن و غارتگری از آبادانی بیافتد. دمشق از شدت كشتار مخروبه گردد و حمص از گرسنگی و گرانی ویران شود. اما در این میان تا زمان خروج یاجوج و ماجوج



[ صفحه 124]



بیت المقدس مصون و محفوظ می ماند، زیرا شهری است كه آثار انبیا در آن موجود است. مدینه الرسول از شدت جنگ ویران می شود و هجر از شدت بادهای شنی از بین رود. جزیره اوال از بحرین مخروبه گردد. بر اثر شمشیر عدو كس در جزیره قیس باقی نماند و مردم كبش بر اثر قحطی از بین روند. در این زمان یاجوج و ماجوج بیرون آیند. این دو قبیله به این اوصاف از یك دیگر متمایزند: صنف اول طول قامتشان صد ذراع است و عرض اندامشان هفتاد ذراع و صنف دوم طول قامت هر یك از ایشان یك ذراع است و عرض اندامشان هفتاد ذراع. فرش می كنند یكی از دو گوش خود را و لحاف می نمایند گوش دیگر را. شماره ایشان از ستاره ها بیشتر است. آنان به سیر در روی زمین می پردازند. بر نهری نمی گذرند مگر اینكه تمام آب آن را می آشامند. بر كوهی عبور نمی كنند مگر اینكه آن را می لیسند (یعنی گیاهی و درختی بر آن باقی نمی گذارند). همچنین از رودخانه ای گذر نمی كنند مگر اینكه آب آن را خشك می كنند. پس از آن بیرون می آید جنبنده زمین كه سری دارد بسان سر فیل. اندامش را كرك و پشم و مو و پرهای رنگارنگ پوشانده است. با او است عصای موسی و انگشتری سلیمان. بر روی مومن با عصای خود خطی می كشد، پس رویش سفید می گردد و با انگشتری بر چهره كافر خطی ترسیم می كند، پس رویش سیاه می شود. مومن به ایمان خود و كافر به كفر خود همچنان باقی ماند. پس آن گاه توبه برداشته شود (یعنی دیگر توبه قبول نمی شود). ایمان به نفوسی كه تا آن زمان ایمان نیاورده اند نفعی نرساند و خیری از آن حاصل نیاید.



[ صفحه 125]



راوی گوید: اشراف عراق به پا خواسته عرضه داشتند: ای امیر مومنان! پدران و مادرانمان به فدایت، برای ما بیان فرما كه چگونه قیامت كبری بر پا می شود و خبر ده ما را به نشانها و علائم آن. حضرت در پاسخ درخواستشان فرمود: فریاد كننده ای در آسمان رخ می نمایاند. ستاره ای دنباله دار در جانب مغرب و دو ستاره در مشرق بسان ریسمان سپیدی كه از آن عمود نوری متصاعد است ظاهر می گردند. پس از آن خسوف می شود و آفتاب از جانب مغرب سر می زند كه حرارتش درختان بیابانها و كوه ها را می سوزاند. آن گاه آتشی از آسمان فرو ریزد كه دشمنان آل محمد را بسوزاند آن گونه كه چهره ها و بدنهایشان را بریان كند. كف دستی بدون مچ در فضا پدید آید كه قلمی بدست دارد. در آسمان چیزی می نویسد كه مردم صدای نوشتنش را به گوش جان می شنوند كه: زمان وعده حق فرا رسید (یعنی قیامت). چشمان آنان كه كافر شدند از فرط تعجب به یك نقطه ثابت می ماند. در آن روز آفتاب و ماه چون روزهای قبل بیرون آیند، اما فروغ از آنها گرفته شده باشد. آن گاه صیحه ای مردم را فرو گیرد در حالی كه تاجر مشغول خرید و فروش و مسافر در میان متاع خود باشد. جامه در جایگاه خود باشد و زن به ریسیدن یا نساجی خود سرگرم. زمانی كه مرد لقمه به دست مبهوت ماند و توانایی خوردنش را نداشته باشد. آفتاب و ماه در آیند در حالی كه سیاه رنگ باشند. در آن حالت زوال واقع شود (یا متزلزل و لرزان باشند). از ترس خدای تعالی مردم در آن حال گویند: ای خدای ما و ای آفریننده و آقای ما! ما را به گناه بندگان مشركت عذاب مكن. تو می دانی فرمانبرداری ما را و كوشش و شتابی كه برای امتثال اوامر تو در ما موجود است. تو چه



[ صفحه 126]



بسیار كه بر امور نهانی احاطه و آگاهی داری. خدای تعالی در این هنگام به آنان گوید: راست می گویید، لیكن من در نزد خود حكم كرده ام كه شما را برگردانده خلقتی جدید كنم. به درستی كه من شما را از نور عزت خود آفریده ام. پس آفتاب و ماه به سوی او بر می گردند. از هر یك از آنها برقی كه با نور عرش در آمیخته جستن كند آن گونه كه چشمها خیره كند. آن گاه در صور دمیده شود و هر كه در آسمانها و زمین است از آن بی هوش گردد، مگر آنانی را كه خداوند بخواهد. دیگر بار در صور نفخه دیگری دمیده شود و مردگان بر پا خیزند. انا لله و انا الیه راجعون. راوی گوید: در این هنگام مولا علی علیه السلام به گریه افتاد، گریه ای سخت كه محاسن شریفش را تر نمود. آن گاه از منبر به زیر آمد در حالی كه مستمعین از هول شنیده ها مشرف بر هلاكت بودند. راوی گوید: آن گاه مردم متفرق شدند و به منزلها و شهرهای خود بازگشتند در حالی كه از وفور درك و فراوانی علم حضرتش در شگفت بودند و نظراتشان در معانی كلمات حضرتش با یك دیگر بسی متفاوت بود.


[1] البته مراد حضرت از عدم وحي، وحي شريعت است، كه اين بحث در كتب كلامي در جاي خود مقرر است.

[2] گروهي گفته اند كه هجر شهري است كه قصبه آن صفا نام دارد و فاصله آن تا يمامه به سير شتر به مقدار ده روز راه است و ميان آن و بصره پانزده روز راه است و مناسبت آن با سير سفياني به سمت كوفه اولي و اقرب از اول است.

[3] شايد مراد حضرت شهر بصره باشد. و الله اعلم